✩𝑂𝑙𝑑𝑒𝑟𝐵𝑟𝑜𝑡𝒉𝑒𝑟 𝑬68🍫

7.2K 1.4K 49
                                    

_مطمئنی داریم میریم پیش مامان بابا؟!

تهیونگ با چشمای ریز شده به جونگکوکی که به طرز عجیبی اروم بود و داشت رانندگیش رو میکرد خیره شد.

این مسیر خونه ی خودشون بود، جایی که جیسو و هوسوک اصلا از وجودش خبر نداشتن.
چرا پسر بزرگتر داشت به سمت اون خونه این ماشین لعنتی رو هدایت میکرد؟!

جونگکوک با خباثت لب زد : یه جای خوب؟!

این ترس تهیونگ رو حتی بیشتر از قبل کرد.

قلبش تند تر از هر زمان دیگه ای توی سینه اش میتپید.

جونگکوک که نمی خواست بدون رضایت شخصی خودش بهش...

سرش رو با شتاب تکون داد نه این امکان نداشت، جونگکوک هیچوقت این کارو نمیکنه.

سعی کرد اروم باشه و زیاد منفی بافی نکنه. جونگکوک هیچوقت تهیونگ رو به چیزی که ازش میترسید و هیچ تجربه ای توش نداشت محبور نمیکنه.

اروم به طوری که فقط به گوش خودش میرسید زیر لب گفت :کوکی هیونگ حواسش به ته ته خرسیش هست.
اون خرسش رو اذیت نمی کنه...

دوتا دستش رو توی هم قلاب کرد و محکم توی هم فشردشون.
استرس لحظه ای اجازه نمیداد افکار منفی از ذهنش بیرون بزنن.

جونگکوک که حالتای ترسیده ی تهیونگ رو دید، شرارت رو کنار گذاشت و با صدای اطمینان بخشی لب زد :
من کوچولوم رو ناراحت نمی کنم.
نگران نباش...

OLDER BROTHER║KOOKVWhere stories live. Discover now