✩𝑂𝑙𝑑𝑒𝑟𝐵𝑟𝑜𝑡𝒉𝑒𝑟 𝑬06🍫

9.7K 1.9K 199
                                    

با شندین صدای قدم‌های محکم عده‌ی زیادی غریبه و همچنین فریاد‌های متعددشون بلاخره از خواب بیدار شد ؛ مثل اینکه شب گذشته هم درست قبل از اینکه بتونه به طور کامل پنجاه صفحه‌ای که برای اون روز کنار گذاشته رو بخونه در اغوش اون رویای شیرین غرش شده بود.

کتاب قطوری که تا همین چند دقیقه پیش روی قفسه‌ی سینه‌اش قرار داشت رو روی میز عسلی کنار تخت گذاشت ، آروم از روی تخت بلند شد و همونطوری که به سمت دستشویی حرکت می‌کرد به بدنش کش و قوسی داد.

_کوک بیا کمک اتاق تهیونگ رو بچینیم.

مادرش بود. 

 از اونجایی که قرار بود دو روز دیگه تهیونگ به خونشون بیاد و به طور رسمی عضوی از خانواده‌ی جئون بشه ، مادرش انقدر برای اومدن اون پسر کوچولو ذوق زده شده بود که نصف وسایلی که توی فروشگاه لوازم خواب و اتاق کودک بود رو بدون نگاه کردن به برچسب قیمتی که روشون نصب شده برای اتاق تهیونگ بخره ؛ از هر چیزی بهترینش رو برای اون پسر انتخاب کرد ، درست همونکاری که برای جونگکوک انجام داده بود

بعد از استفاده از سرویس اتاق و شستن صورتش دوباره به اتاق برگشت و بی‌هیچ معطلی به سمت مادرش که حالا  توی چهارچوب در اتاقش انتظار برگشتنش رو می‌کشید حرکت کرد ؛ چند وقت از اخرین باری که همچین اشتیاقی رو توی رفتارهای مادرش می‌دید می‌گذشت؟ 

می‌دونست مادرش برای چی ساعت هشت و نیم صبح سراغش اومده و توان مخالفت کردن باهاش رو هم نداشت ؛ درسته که جونگکوک از چیدن وسایل و نظر دادن درمورد چیدمان اتاق لذت خاصی نمی‌برد اما اگر این باعث می‌شد مادرش احساس بهتری پیدا کنه بدون هیچ معطلی خودش رو باهاش سرگرم می‌کرد.

درحقیقت باید اینطوری در نظر میگرفتیم که اگر این چیزی بود که مادرش رو خوشحال می‌کرد حاضر بود تن به  انجامش بده ؛ پذیرفتن حضور تهیونگ توی خانواده‌ی کوچیکشون هم فقط و فقط بخاطر شاد شدن مادرش بود؟!

وقتی مادرش بعد از دوباره بیان کردن خواسته‌اش از اتاق بیرون زد ، به سمت کمدش حرکت کرد و بعد از اینکه یک دست لباس تمیز پوشید و لباس‌خواب‌هاش رو از تن خودش اورد ، از اتاق بیرون رفت تا به مادرش توی چیدن دکوراسیون داخلی اتاق شخصی اون پسر کمک کنه.

اتاقی که تا همین هفته‌ی پیش از اون به عنوان اتاق کار پدرش استفاده می‌شد و درست کنار اتاق خودش قرار داشت قرار بود صاحب جدیدی به اسم تهیونگ پیدا کنه ؛ باورش نمی‌شد که مادرش حتی خرید خونه‌ی سگ رو هم  از قلم ننداخته بود.

درسته که تهیونگ عضو جدید خانوادشون بود و باید باهاش به لطافت برخورد می‌شد اما این درست بود وقتی که اتاق جونگکوک که به اندازه‌ی کافی برای هر دو نفرشون جا داره همونطور دست نخورده باقی بمونه و پدر بیچارشون برای شب بیداری‌هاش و انجام‌هارهای شرکت از میز نهارخوری استفاده کنه؟

بهونه برای هم اتاق شدن با تهیونگ خیلی‌خیلی زیاد بود البته نمی‌شد این مسئله که جونگکوک چقدر توی قانع کردن پدر و مادرش تبحر داشت رو به سادگی نادیده گرفت اما سوال اینجا بود که چرا انقدر دلش می‌خواست با اون پسر بچه‌ی تازه وارد هم اتاق بشه درحالی که تا همین چند روز پیش یه بند با آوردن یه بچه از پرورشگاه مخالفت می‌کرده؟

 پشت سر یکی از کارگر‌ها وارد اتاق شد ، برای چند لحظه بدون اینکه کلمه‌ای به زبون بیاره به مادرش که با ذوق و شوقی غیر قابل وصف اینطرف و اونطرف می‌رفت و به کارگرا میگفت وسایل رو چطوری بچینن خیره شد.

_بهتر نیست بزاری توی اتاق من بمونه؟!

جیسو به محض شنیدن اون کلمات سمت کوک برگشت و با نگاهی پر از تحیر به پسر خودش خیره شد؛ دیروز وقتی بعد از ملاقات با تهیونگ به خونه برگشتن ، جونگکوک نه بهونه گرفت و نه مثل چند روز گذشته حتی به تصمیم پدر و مادرش اعتراضی می‌کرد.

 اینکه جونگکوک تصمیم گرفته با ته‌ته هم اتاق بشه نباید باعث تعجبش می‌شد؟

جونگکوک از نگاه خیره ی مادرش و اون لبخند عجیب غریبی که روی لب‌های سرخش جا خوش کرده بود خوشش نمیومد ؛ از اونجایی که احساس می‌کرد مادرش در حال حاضر بهش باور نداره پس دوباره لب زد : ممکنه که تنهایی راحت نباشه
به علاوه اینطوری من و اون میتونیم بهتر با هم کنار بیایم و رابطه ی نزدیک تری داشته باشیم.

مثل اینکه این حرف بیش از اندازه منطقی به نظر می‌رسید چون درست بعد از خروج اون کلمات از دهنش کارگرها به دستور زن جوان شروع به انتقال دادن وسایل به اتاق جونگکوک کردن ؛ جایی که قرار بود خودش و تهیونگ برای سال‌های طولانی کنار هم دیگه زندگی کنن.

فقط زندگی؟!

OLDER BROTHER║KOOKVWhere stories live. Discover now