✩𝑂𝑙𝑑𝑒𝑟𝐵𝑟𝑜𝑡𝒉𝑒𝑟 𝑬85🍫

6.9K 1.2K 18
                                    

تهیونگ دیشب اون رو به جای اینکه با اون سرو وضع ببره خونه پیش مادر و پدرش اون رو به خونه‌ی دونفریشون - که جز خودشون کسی چیزی ازش نمی‌دونست- اورد.

امکان داشت در و دیوار این خونه شاهد چیزی بوده باشن که خود جونگکوک نمی‌تونست به یاد بیارش؟!

تهیونگ جواب سوالاش رو نمی‌داد و در حالی که فقط یه پیراهن سفید که تا وسط رونش میرسید تنش بود ، توی آشپزخونه اینطرف و اونطرف میرفت که صبحونه آماده کنه.

پسر کوچیک‌تر به حرف اومد و چیزی که توی دلش بود رو به زبون اورد: بابت چیزایی که جلوی مدرسه گفتم..متاسفم.
از دستت ناراحت بودم و فکر میکردم اینطوری آروم میشم...
نفس عمیقی کشید و به چشم‌های جونگکوک خیره شد ، چند قدم جلو اومد و بین پاهای جونگکوک -که روی صندلی نشسته بود- ایستاد.

کمی خم شد و صورتش رو مقابل صورت برادرش گرفت، با لحن ملتمس و پر از خواهشی لب‌زد: خرس کوچولوت رو می‌بخشی؟! مگه نه؟!

جونگکوک که کلا ذهنش درگیر مسئله‌ی دیگه‌ای بود به ارومی سر تکون داد و چند لحظه بعد توی بوسه‌ای که تهیونگ بدون اطلاع قبلی شروعش کرده بود دست و پا شکسته همکاری کرد.

و بعد از قطع شدن بوسه با صدای خشدار خودش لب زد: معذرت میخوام. فکر کنم من بیشتر از تو مقصرم. نباید سرت داد میکشیدم.

برای تهیونگ فهمیدن اینکه جونگکوک داره دقیقا به چی فکر میکنه زیاد سخت نبود برای همین همزمان با فاصله گرفتن از پسر بزرگتر و سمت یخچال رفتن لب‌زد: مست که بودی از هوش رفتی ، منم چون ماشینی اونجا نبود و رانندگیم هم که یه جورایی ریده است مجبور شدم روی کولم تا خونه بیارمت.

جرعه‌ای از لیوان آب پرتغالی که برای خودش ریختِ بود ، نوشید و جلوی چشم‌های گرد شده‌ی جونگکوک لب‌زد: کاری نکردیم با هم...
تو همش میگفتی 'من با تو به تهیونگ خیانت نمی‌کنم ، پس گورت رو گم کن'.

چیزایی که اماده کرده بود رو دونه دونه روی میز میچید و با لحن غرغر مانندی لب میزد:
تازه امروز قراره برادر جدیدم رو ببینم پس طبیعیه که دلم نخواد جلوش لنگ بزنم.

OLDER BROTHER║KOOKVOnde histórias criam vida. Descubra agora