نمیدونست چی بگه.
اشک توی چشماش جمع شده بود.
پسر دست گلی که این همه بزرگ کرده بود انقدر حشری بود که بره و این همه وسایل متنوع برای به فاک دادن خودش بخره؟!
این چیزی بود که توی تصورات تهیونگ میچرخید،. یه حدس کوچیک درمورد اینکه مادرش داره به چی فکر میکنه.
ولی چیزی که مادرش توی اون لحظه داشت عمیقا بهش فکر میکرد با چیزی که توی ذهن تهیونگ میگذشت هزاران کیلو متر فاصله داشت.
جونگکوک که هیچ وقت حاضر نمی شد از این وسایل استفاده کنه و اینو فقط جیسو خوب میدونست.
میدونست پسر بزرگش اصلا کینکی نیست و انقدر به تهیونگ اهمیت میده که با اولین قطرهی اشک پسر کوچیک تر بیخیال رابطه بشه.تهیونگ لبهی تخت نشسته بود و سرش رو پایین انداخته بود.
چطوری میتونست برای مادرش توضیح بده؟!خریدن و نگهداری این وسایل هیچ توجیه مناسبی نداشت.
مثلا باید میگفت 'میخواستم خودم رو به فاک بدم' یا مثلا 'خریدمشون که جونگکوک به فاکم بده'؟!هر توجیه و توضیحی میتونست تنش و سوء تفاهم فعلی رو بدتر و بدتر بکنه.
تهیونگ اینو نمی خواست.
+از همهی چیزایی که خریدی، این پیراهن میتونه برای جونگکوک تحریک کننده باشه
کاندوم و لُب رو هم که نیاز داری.
از کاندوم ساده استفاده کنید تا درد نکشی.
و اینکه...جلوی پای پسرش- که گونه هاش توی اتیش میسوخت - روی زمین زانو زد و از پایین به چشماش خیره شد. با لحن نرم و خالی از هر سرزنشی لب زد :
میدونی که جونگکوک هیچ وقت بهت سخت نمیگیره ؟!
نیاز نبود این وسایلو بخری پسر قشنگم.
اون هیچوقت از چیزایی که باعث اسیب دیدن بدنت بشه استفاده نمی کنه.بلند شد.
دستش رو زیر چونهی پسرش گذاشت و سرش رو بالا اورد، بوسهای پر از مهر روی پیشونیش گذاشت و دوباره با همون لحن مهربون لب زد :
فقط خودت باش.
بدون هیچ تجملاتی.دوتا عاشق خود واقعیشون رو در اختیار هم قرار میدن نه چیزی که طرف مقابل رو راضی کنه چون اونوقت این دیگه اسمش عشق نیست.
فقط تظارهر کردنه...
تظاهر احساسات ادم رو میکشه.
خودت باش.
VOUS LISEZ
OLDER BROTHER║KOOKV
Fanfiction[برادر بزرگتر/𝙊𝙡𝙙𝙚𝙧 𝘽𝙧𝙤𝙩𝙝𝙚𝙧]🍫 «همه چیز از اونجایی شروع شد که خانوادهی جئون تصمیم گرفتن تهیونگ رو به سرپرستی بگیرن...» ☛𝑾𝒆𝒍𝒄𝒐𝒎𝒆 𝑻𝒐 𝑭𝒐𝒙𝒊𝒏𝒔𝒊𝒅𝒆 🦊❈ •داستان روانشناسیه لطفا تا پارت سرخ شکیبا باشید •تمام قسمتهای داستان کوتا...