on my way(p.50)

4.1K 391 47
                                    

- همه چی برای من تموم شده حساب میشه!

به سقف زل زده بود و برای اولین بار میخواست با تضاد خودش توی زندگیش حرف بزنه...
تضادی که جونگکوک باور داشت نود درصد حماقت هاش ریشه تو رفتار های اون فرد با خودش داره!
تضادی که میدونست اگه وجود نداشت، آیینه ی دق نمی شد و از طرفی احتمالا جونگکوک از تنهایی می‌پوسید!
جئون...

نامجون...

- برای چی همچین حرفی میزنی؟

صدای نامجون آروم بود، نمی‌خواست بپره روی کوک و خفش کنه یا کتکش بزنه!
همین بهش جرئت میداد حرف بزنه!

- من همه چی رو از دست دادم جون...

نفس عمیقی کشید و نشست و به نامجونی چشم دوخت که روبروش روی یه مبل تکی نشسته بود

- اعتماد پدرم رو... علاقه ی مادرم رو... نگرانی تو رو... عشق تهیونگ رو... دوستهای بچگیم، کسایی که بهم کمک کردن! حالا خودت رو بزار جای من... به امید چی ادامه میدی؟!

- پس میخوای چیکار کنی؟

نامجون با لحن سرزنشگری از ناامیدی کوک گفت...

- من به همینجوری زندگی کردن ادامه میدم تا بمیرم، شما هم به زندگی عادیتون برمیگردید!

جونگکوک با پوزخند توضیح داد و به هرجایی نگاه میکرد بجز صورت نامجون...

- چرا همچین فکری میکنی؟ جونگکوک تو سنی نداری... برمیگردی و همه چی رو درست میکنی!

جونگکوک پوزخند زد و تکونی روی تخت خورد و بعد لبه اش نشست تا بتونه روبروی نامجونی باشه که روی مبل تکی نشسته بود

- سن من موقعی معیار قرار میگیره که امید به درست شدن چیزی داشته باشم! من یکی دوتا مشکل ندارم جون... بنظرت همین دوستهای خودم من رو میبخشن؟ حاضرن دوباره باهام مثل قبل رفتار کنن؟ مثل قبل بهم اعتماد کنن؟

- معلومه... اگه منظورت از دوست اون اکیپ لاشی هاست که فکر کنم دربارشون به نتیجه رسیده باشی! و اگه هم منظورت رفتار اخیر یونگی و بقیه است که باید بگم اونها فقط دلخورن همین... اونها دور نمیندازنت جونگکوک!

میدونست نامجون راست میگه...
دوستهای خوش معرفتش هیچ خبری ازشون نبود و دور از انتظار هم نبود! بچه های اون آدم های پولدار و از خود راضی چیز بهتری درنمیان! اما جونگکوک فقط از جینا تعجب کرده بود.

- نمیدونم... خود تو! قبولم میکنی؟

جونگکوک با حالت مسخره ایی که انگار از نفی نامجون مطمئنه، گفت و پیف کرد

- معلومه... جونگکوک تو برادرمی! منم مقصرم! چرا تنهایی عذاب میکشی؟ بیا خونه بزار حواسم بهت باشه... هرکی ندونه، من که میدونم تو همون کوکی هستی که با صدای فریاد یکی، دومتر از جا می پره و اشکش درمیاد! من که میدونم این تظاهر کردن داره خفت میکنه!

On My WayWhere stories live. Discover now