on my way(p.31)

2.2K 383 132
                                    

آقا گفتم اینو آپ کنم که هم داستان خونده باشید و هم به شرایط نظر دادن عادیتون برسید😂
لارج بازی درآوردم دوپارت آپ کردم😊
....
.

گلوش رو خاروند و بعد از چرخیدن تو جاش و درد وحشتناکی که تو کمرش پیچید، چشم هاش رو باز کرد و آخ گفت.
آروم بلند شد و رو مبل نشست و کمی اطراف خونه رو از نظر گذروند، هیچ آسمونی به زمین نیومده بود!
فقط دیشب با یه پسر رابطه داشت و تنها چیزی که عوض شده بود لباس های اون پسر که دیشب پایین مبل افتاده بودن و یه چیز دیگه بود...
جونگکوک تنها بود!

پوزخند زد و به لباس هاش که روی زمین افتاده بودن چنگ زد

- انتظارش رو نداشتی؟ معلومه که داشتی! پس عوض آویزون کردن لب و لوچه ات یکم واقعیت که شامل بنیه سست و کوفتیت و حماقت های بی پایانت میشه رو ببین و محض رضای حضرت فاک یه دوش بگیر که خفه شدم!

سر خودش غرغر کرد و بعد از پرت کردن همه لباس هاش تو سبد رخت چرک هاش در حموم رو پشت سرش کوبید.

.
.

در حموم رو باز کرد و درحالی که تن پوش سرمه ایی رنگش رو حرکت میداد تا فیت بشه وارد اتاقی شد که خونش محسوب میشد!
همیشه دوست داشت مجردی زندگی کنه اما تصورش از خونه مجردی یه آپارتمان شیک و جمع و جور تو گانگنام بود نه اتاق پنجاه متری که توش اگه یه قدم اشتباه برداری پات بره گیر کنه تو چاه کف حموم که به طور غیر استانداری کل هیکل جونگکوک توش جا میشد!

سرش رو سمت مبل چرخوند و همه چی از جلوی چشمهاش آروم رد شدن...

من فقط حماقت کردم!

و از نظر خودش این چیز جدیدی نبود!

سمت آشپزخونه رفت تا کمی آب بخوره اما با دیدن موجود سراپا سفیدی که تو آشپزخونه کوچیک از این سمت به اون سمت میرفت داد بلندی زد و دوباره عقب کشید تا پشت دیوار قایم بشه اما با شنیدن داد اون موجود سفید سرجاش میخکوب شد

- یااا یونگی هیونگ! چندبار گفتم روش های قشنگت رو روی قفل خونه امتحان نکن؟!

یونگی دستش رو روی سینش گذاشته بود و نفس عمیق میکشید

- خر بیشعور! کثافت جنی! صدای یابوی انژکتوری میده...

زیرلب زمزمه میکرد و جونگکوک رو به خنده انداخت

- نخند! خب چیکار کنم یه ربع در زدم... نگران شدم قفل رو باز کردم اومدم دیدم صدای آب از حموم میاد خیالم راحت شد! الانم گشنه ام.

جونگکوک پوزخند زد و لبه های تن پوشش رو گرفت و نزدیک هم کرد

- الکی نگرد عنم ندارم!

یونگی با حرص در کابینت رو کوبید و از آشپزخونه بیرون رفت
جونگکوک هم خودش رو کنارش رو مبل ول کرد

On My WayWhere stories live. Discover now