با خستگی بدنش رو کش داد و به قیافه خوابالوی رئیسش زل زد
- من تموم کردم!
- منم
تهیونگ وسط خمیازه کشیدنش جواب داد و خودشو با خستگی روی میز ول کرد
- میخوام برم خونهههههه!
کوکی نالید و سرش رو به پشتی مبل کوبید
- ساعت؟
تهیونگ دستوری گفت و چشمهای جونگکوک سمت ساعت چرخید
- یه ربع به چهاره!!!
جونگکوک تقریبا داد زد و صاف نشست
- خب چته؟
تهیونگ هم با صدای بلند گفت و کمرش رو صاف کرد
- هم دارم از خستگی میمیرم و هم قراره ساعت هفت صبح برسم خونه.
- تا پنج و نیم خونه ایی، بلند شو میرسونمت
تهیونگ سریع جواب داد و همزمان با برداشتن سوئیچ ماشین و کتش از جا بلند شد
- نه راهت دور میشه خودم می رم!
- حرف نزن پنج صبح میخوای دست کنی از تو جوب ماشین بگیری؟
جونگکوک پلک های خسته و دردناکش رو بهم فشرد
- اوکی، ممنون
جونگکوک بلند شد و از خدا خواسته دنبال تهیونگ راه افتاد...
تهیونگ جلوتر از در خارج شد اما با متوقف شدن یهوییش باعث شد جونگکوک که درحالت عادی تو هپروت بود، محکم به کمرش بخوره و هم خودش سکندری بخوره و هم تهیونگ دو سانت جلوتر پرت بشه- ببخشید!
گیج عذر خواهی کرد و چشمش برگشت سمت جایی که تهیونگ رو خشک کرده بود...
سمت میز کیم تهیون!تهیون سرش رو روی میز گذاشته بود و در حالی که جلوش دوتا بطری سوجوی خالی افتاده بود، آروم نفس میکشید
- این چرا اینجا خورده؟
تهیونگ حرصی گفت و سمت جنازه ی زنده تهیون رفت...
جونگکوک هم معصومانه پشت سرش رو خاروند و خوابالو بهشون نزدیک شد- تهیون... یا کیم تهیون؟!
تهیونگ دستش رو روی بازوی تهیون گذاشت و محکم بدنش رو تکون داد
- بلند شو ببینم... چندبار گفتم تو شرکت مست نکن ؟!
از دوتا بازوهاش گرفت و مجبورش کرد بشینه
- یاااا... تهیونا، مردی به حق هفت تن؟
جونگکوک پوزخند زد و تهیونگ رو از منشی بیهوش جدا کرد
- یه دیقه واسا کنار رئیس...
لاتی گفت و به حالت پرافتخاری نزدیک تهیون شد و در یک حرکت ناگهانی موهای قهوه ایی رنگ دختر بیچاره رو تو مشت گرفت و محکم کشید