on my way(p.8)

2.9K 518 52
                                    

با خستگی بدنش رو کش داد و به قیافه خوابالوی رئیسش زل زد

- من تموم کردم!

- منم

تهیونگ وسط خمیازه کشیدنش جواب داد و خودشو با خستگی روی میز ول کرد

- میخوام برم خونهههههه!

کوکی نالید و سرش رو به پشتی مبل کوبید

- ساعت؟

تهیونگ دستوری گفت و چشمهای جونگکوک سمت ساعت چرخید

- یه ربع به چهاره!!!

جونگکوک تقریبا داد زد و صاف نشست

- خب چته؟

تهیونگ هم با صدای بلند گفت و کمرش رو صاف کرد

- هم دارم از خستگی میمیرم و هم قراره ساعت هفت صبح برسم خونه.

- تا پنج و نیم خونه ایی، بلند شو میرسونمت

تهیونگ سریع جواب داد و همزمان با برداشتن سوئیچ ماشین و کتش از جا بلند شد

- نه راهت دور میشه خودم می رم!

- حرف نزن پنج صبح میخوای دست کنی از تو جوب ماشین بگیری؟

جونگکوک پلک های خسته و دردناکش رو بهم فشرد

- اوکی، ممنون

جونگکوک بلند شد و از خدا خواسته دنبال تهیونگ راه افتاد...
تهیونگ جلوتر از در خارج شد اما با متوقف شدن یهوییش باعث شد جونگکوک که درحالت عادی تو هپروت بود، محکم به کمرش بخوره و هم خودش سکندری بخوره و هم تهیونگ دو سانت جلوتر پرت بشه

- ببخشید!

گیج عذر خواهی کرد و چشمش برگشت سمت جایی که تهیونگ رو خشک کرده بود...
سمت میز کیم تهیون!

تهیون سرش رو روی میز گذاشته بود و در حالی که جلوش دوتا بطری سوجوی خالی افتاده بود، آروم نفس میکشید

- این چرا اینجا خورده؟

تهیونگ حرصی گفت و سمت جنازه ی زنده تهیون رفت...
جونگکوک هم معصومانه پشت سرش رو خاروند و خوابالو بهشون نزدیک شد

- تهیون... یا کیم تهیون؟!

تهیونگ دستش رو روی بازوی تهیون گذاشت و محکم بدنش رو تکون داد

- بلند شو ببینم... چندبار گفتم تو شرکت مست نکن ؟!

از دوتا بازوهاش گرفت و مجبورش کرد بشینه

- یاااا... تهیونا، مردی به حق هفت تن؟

جونگکوک پوزخند زد و تهیونگ رو از منشی بیهوش جدا کرد

- یه دیقه واسا کنار رئیس...

لاتی گفت و به حالت پرافتخاری نزدیک تهیون شد و در یک حرکت ناگهانی موهای قهوه ایی رنگ دختر بیچاره رو تو مشت گرفت و محکم کشید

On My WayOù les histoires vivent. Découvrez maintenant