on my way(p.49)

2.1K 325 87
                                    

تهیونگ ربط مستقیمی به اون باشگاه و طرفدارهاش نداشت...
هیچ مدرکی ازش نبود و با وجود وکیل خوبش هم، حسابی کنارش زود راه افتاده بود!
حالا همه تو دفتر سی ال منتظر تهیون و تهیونگ بودن...

پیشنهاد سی ال بود که همشون دنبال تهیون ردیف نشن و بیشتر دقتی که داشت بخرج میداد بخاطر جونگکوک بود!

اون پسر رو میشناختن و مطمئنا اگه به ایستگاه میرفت میگرفتنش... به هرحال اگه بازداشت هاش رو حساب نکنیم، جونگکوک حدودا چهار باری تعهد داده بود که به مسابقه های خیابونی برنمیگرده و هربار هم زر میزد!

با صدای در، جیمین همیشه نگران دوید و برای باز کردنش حتی از سومین هم جلو زد

- هوی اینجا خونه بابات نیست که مثل بز در رو باز کنی!

جیمین بی توجه به داد سومین، در رو باز کرد و در وهله اول پرید بغل تهیون...

- هی اون خواهرمه حداقل جلوی من رعایت کن بی شعور!

تهیونگ زیرلب غر زد و زمزمه جیمین زیر گوش تهیون رو نشنید...

- ممنون!

با حرف جیمین، دست تهیون نوازش وار روی کمرش کشیده شد و لبخند کوچیکی زد

- یااا... اونی که بازداشت بوده منم! تو رفتی چسبیدی به اون؟

تهیونگ داد زد و جیمین در ایکی ثانیه روی کولش پرید و گذاشت تهیون و سومین به احوالپرسیشون برسن.

- کمرم درد میکنه چیم، بیا پایین!

- هه نه بابا! خوب مثل اسب تو خیابون میدویدی... به من رسید کمر درد داری؟ باید بهم سواری بدی!

تهیونگ مچش رو شکست و محکم زیر باسن جیمین کوبید

- گمشو پایین!

- به یونگی میگم زدی در کونم.

- به بابای یونگی بگو! گمشو پایین گوسفند!

تهیونگ دادی زد که دوتا دختر بیچاره میخکوب شدن و جیمین سریع دوید و پشت تهیون سنگر گرفت...

- کمر درد داره برعکس اعصاب که نداره. دخترها مواظب باشید که پریوده! ممکنه سیبل بعدی شما باشید!

با لحن مثلا ترسویی گفت و همه جز تهیونگ خندیدن

- هار هار... نمک پاش!

تهیونگ پوکر زمزمه کرد و سمت دفتر سی ال راه افتاد... تشخیص اون سوئیت سوای ساختمون بزرگ، کار سختی نبود و تهیونگ برای رفتن سمتش احتیاج به کمک و راهنما نداشت!

به محض باز کردن در سوئیت جفت جفت چشم روش زوم شد و همه چی در سکوت فرو رفت...
تا اینکه همشون مثل وحشی ها دویدن و دورش رو گرفتن!

هم داشت نفسش بند میومد، هم اون حجم از توجه یهویی مضطربش کرده بود، هم استخوون هاش داشت زیر دست و پا له میشد و هم چهره ی جونگکوک رو بین اون همه چهره های آشنا نمیدید!
حق نداشت عصبی بشه؟

On My WayWhere stories live. Discover now