on my way(p.29)

2.2K 364 185
                                    

ثانیه ها رو نشمرده بود اما بالاخره در اون جهنم باز شد و تهیونگ حتی سرش رو هم بالا نیاورد تا اون پسر رو ببینه

- رئیس لباس راحتی بدم؟

تهیونگ ناله ایی از ته گلوش کرد، اولین بار بود بخاطر صدای خوشحال یه نفر داشت خودش رو لعنت میکرد

- هوی چرا مردی؟

جونگکوک دستش رو روی کمرش گذاشته بود و تکونش میداد

- رئیس کیم؟ کیم تهیونگ؟ ته ته؟

تهیونگ سرش رو از روی دسته مبل برداشت و صاف نشست اما حتی نگاه کوتاهی هم سمت جونگکوک نچرخوند

- من هیچ کوفتی نمیخوام!

با صدای خفه و عصبی زمزمه کرد و جونگکوک دو زانو جلوش نشست

- چرا اینجوری شدی یهو؟ شوخی کردم باهات ناراحت شدی؟

ابروی تهیونگ بالا پرید

- چه شوخی؟

جونگکوک خندید

- از وقتی دیدمت زر زیاد زدم! کدومش به تو برخورده؟

تهیونگ نگاهش رو سمت کت کوک چرخوند که روی میز کوچیک کنارش افتاده بود

- نمیدونم... شاید این یکی!

جونگکوک نگاهی به کت خودش کرد و بعد خندید

- رئیس الان جلوی پام گریه کنی بهت نیم گرم هم نمیدم...! تو ماشین داشتم شوخی میکردم!

تهیونگ پوفی کشید و نچی کرد

- من چند سالمه؟ پنج؟

جونگکوک شونه بالا انداخت

- خب پس چته؟

تهیونگ نمی خواست قبول کنه، اما دوباره بغض کرده بود!

- من... من فقط...

داشت آرزو میکرد جونگکوک حلقه ی براق توی چشمش رو نبینه

- من گیج شدم کوک... نمیدونم کجام! نمیدونم ساعت چنده! نمیدونم کی هستم! تو رو نمیشناسم! انگار رو هوام، همه چی مثل خوابه!

تیکه تیکه گفت و بالاخره یه قطره اشک از چشم چپش افتاد.
لعنت...!

- میدونم چی میگی...!

جونگکوک خودش رو بالا کشید و ادامه حرفش رو وقتی زد که دستش داشت رو گونه خیس تهیونگ کشیده میشد

- این فقط تو نیستی که نمیدونی اینجا کجاست! منم نمیدونم... تو تنهایی زمان رو گم نکردی! منم ساعت ندارم... منم خودم رو نمیشناسم، تو رو نمیشناسم... من بدتر از تو رو هوام! من مطمئنم خوابم!

اشکهای تهیونگ دیگه بی محابا می ریختن و جونگکوک همه رو قبل از اینکه به چونه اش برسن، پاک میکرد. غافل از اینکه صورت خودش خیس شده بود

On My WayWhere stories live. Discover now