لای پلک هاش رو باز کرد و لعنت فرستاد که دوباره نفهمیده کی خوابش برده!
توی خونه تنها بود و همچین قصری هم نبود که بخواد دنبال کسی بگرده یا صداش رو بگیره سرش... پس فقط خیلی آروم شماره نامجون رو گرفت
- چه عجب... همین الان یونگی یادت کرد!
- سلام... چی گفت؟
- آها سلام... هیچی گفت به امید خدا تهیونگ به خواب مرگ رفته!
- کجایین؟
جواب پارت دوم رو نداد...
کل کل دو بخشی فقط مخصوص جونگکوکش بود!- بیمارستان!
تهیونگ به ثانیه نکشید که بلند شد و سوئیچ ماشینش رو از روی میز کوچیک کنار مبل قاپ زد
- آدرس بیمارستان رو برام مسیج کن!
.
.
.تهیونگ به پوکر ترین حالت ممکن روی نیمکت نشسته بود و عصبی پای چپش رو به زمین می کوبید
- کیم نامجون تو مزخرفترین آدم زندگی منی!
با حرص زیرلب غر زد و پوف کرد
- برای چی؟ تقصیر منه دوست پسرت سردرد گرفته؟
- نه اما نیاز نبود برای سردرد جونگکوک منو تا سرحد مرگ بترسونی!
نامجون با قیافه «حالا مگه چی شده؟» نگاهش میکرد
- خب میدونم چی میگی! اما کسی که نذاشت من حرف بزنم و گوشی رو قطع کرد تو بودی!
- و کسی هم که آدرس یه بیمارستان رو برام فرستاد تو بودی!
- خب تو ازم آدرس یه بیمارستان رو خواسته بودی!
تمام اون جو داشت یونگی و جونگکوک رو ایگنور میکرد که از خنده پاره شده بودن، حتی جونگکوک رسما داشت چمن های کف پارک رو میخورد!
- خب چون تو بهم گفته بودی که بیمارستانی!
نامجون سعی کرد منطقی توضیح بده
- خب ببین... ما توی داروخانه بودیم که تو بهم زنگ زدی! زمانی که ازم پرسیدی که کجاییم، از در داروخانه اومدیم بیرون و روبرومون یه بیمارستان بود! منم قاطی کردم اشتباه گفتم!
- من از سر تا ته ماشین عروسکم بخاطر قاطی کردن جنابعالی خط افتاده!
- یا اینقدر گندی که با گواهینامه الکیت زدی رو گردن من ننداز! حالا چرا حرص میخوری؟ من گفتم بیمارستانیم، نبودیم! اشکال نداره روبروش که بودیم!
- کیم نامجوووووون!
تهیونگ نعره زد و سرش رو محکم به دسته نیمکت کوبید
- ترو خدا بس کنید من جر خوردم!
یونگی وسط خنده به زور گفت و جونگکوک هم با سر تایید کرد
YOU ARE READING
On My Way
Fanfiction_ چرا اینجوری شدی؟ + این چیزا رو دوست نداشتم... سر راهم قرار گرفتن!