با دیدن خاله و دختر خاله چهارسالش تو ماشین یهو قفل کرد
- اینا اینجا چیکار میکنن؟
نامجون با تموم عصبانیتش پوف حرصی کشید
- نمیشناسی این فضول رو؟
جونگکوک هم نچی کرد و به شونه نامجون زد
- هیونگ؟ میگم... این کت برام گشاد نیست؟
نامجون نگاهی به سر تا پاش کرد
- شلوارش هم برات گشاده... هی بهت میگم ورزش کن مارمولک!
جونگکوک لپ هاش رو باد کرد
- یا هیونگ من کجا مارمولکم؟ چاقم که...
با رسیدنشون به ماشین نامجون در عقب رو باز کرد
- چاق نیستی اما خب باشه لاغر هم نیستی!!
جونگکوک خواست جواب بده که نامجون خم شد و تو ماشین رو نگاه کرد
- خاله! میگم میشه جونگکوک کنارتون بشینه؟
جونگکوک پوکر شد
خوبه ماشین خودمونه!
- شرمنده عزیزم سوزی رو میشناسی که... باید راحت بشینه تا بهونه نگیره!
جونگکوک پوفی کرد
- بشینم تو صندوق عقب؟
.
.
.خب باشه هیچ وقت فکر نمی کرد چهار زانو بشینه تو صندوق ماشین چون دخترخاله ی چهارسالش دوست داره وقتی تو ماشین نشسته لنگ هاش رو وا کنه!
خب که چی؟ میخواد هوا بخوره؟نامجون لگدی به زانوش انداخت
- قیافه ات رو شبیه سگ لگد خورده نکن! منم وضع بهتری ندارم!
جونگکوک پوفی کشید و با لرزیدن موبایلش تو جیبش، زانوهاش رو تو بغلش جمع کرد و موبایلش رو درآورد
هیچوقت فکر نمی کردم
دوست پسرم رو با کت وشلوار
خودم ببرن خواستگاری! :|یکم غر بزن :|
غر نداره؟
لعنتی با کت شلوار من
داری می ری خواستگاری هااا :|
نگران کت و شلوارتی؟
نگران نباش سالم برمیگردونم :/فهمیدی زر زدی دیگه؟ :/
آره...
خب چیکار کنم؟
من مُستَرِسَم!><مسترس؟ :/
استرس دارم یعنی :|
تابلوعه
میگم تهیونگ؟
اگه قضیه جدی شد چه کنم؟قبول نکن!