on my way(p.21)

2.6K 432 234
                                    

با دیدن خاله و دختر خاله چهارسالش تو ماشین یهو قفل کرد

- اینا اینجا چیکار میکنن؟

نامجون با تموم عصبانیتش پوف حرصی کشید

- نمیشناسی این فضول رو؟

جونگکوک هم نچی کرد و به شونه نامجون زد

- هیونگ؟ میگم... این کت برام گشاد نیست؟

نامجون نگاهی به سر تا پاش کرد

- شلوارش هم برات گشاده... هی بهت میگم ورزش کن مارمولک!

جونگکوک لپ هاش رو باد کرد

- یا هیونگ من کجا مارمولکم؟ چاقم که...

با رسیدنشون به ماشین نامجون در عقب رو باز کرد

- چاق نیستی اما خب باشه لاغر هم نیستی!!

جونگکوک خواست جواب بده که نامجون خم شد و تو ماشین رو نگاه کرد

- خاله! میگم میشه جونگکوک کنارتون بشینه؟

جونگکوک پوکر شد

خوبه ماشین خودمونه!

- شرمنده عزیزم سوزی رو میشناسی که... باید راحت بشینه تا بهونه نگیره!

جونگکوک پوفی کرد

- بشینم تو صندوق عقب؟
.
.
.

خب باشه هیچ وقت فکر نمی کرد چهار زانو بشینه تو صندوق ماشین چون دخترخاله ی چهارسالش دوست داره وقتی تو ماشین نشسته لنگ هاش رو وا کنه!
خب که چی؟ میخواد هوا بخوره؟

نامجون لگدی به زانوش انداخت

- قیافه ات رو شبیه سگ لگد خورده نکن! منم وضع بهتری ندارم!

جونگکوک پوفی کشید و با لرزیدن موبایلش تو جیبش، زانوهاش رو تو بغلش جمع کرد و موبایلش رو درآورد


هیچوقت فکر نمی کردم
دوست پسرم رو با کت وشلوار
خودم ببرن خواستگاری! :|

یکم غر بزن :|

غر نداره؟
لعنتی با کت شلوار من
داری می ری خواستگاری هااا :|


نگران کت و شلوارتی؟
نگران نباش سالم برمیگردونم :/

فهمیدی زر زدی دیگه؟ :/

آره...
خب چیکار کنم؟
من مُستَرِسَم!><

مسترس؟ :/

استرس دارم یعنی :|

تابلوعه

میگم تهیونگ؟
اگه قضیه جدی شد چه کنم؟

قبول نکن!

On My WayWhere stories live. Discover now