on my way(p.27)

2.2K 390 107
                                    

با دیدن ماشین آشنای کیم تهیونگ با سر طرفش هجوم برد...
دیگه حرصش داشت درمیومد!

تقه ایی به شیشه دودیه غلیظش زد و شیشه پایین اومد

- از تعقیب کردن من خسته نشدی؟ چون خودم رو خسته کردی!

تهیونگ عینک دودی اش رو از چشمش درآورد

- نه تا وقتی نفهمم کوک کجاست!

یونا نیشخند زد

- پس لطفا اگه دیدیش سلام من رو هم بهش برسون!

خواست از ماشین دورشه که دست تهیونگ دور بازوش پیچید

- بیا بشین تو ماشین!

.
.

بعد از کلی التماس و قسم و آیه به تهیونگ فهمونده بود که واقعا خبر نداره جونگکوک کجاست

- فقط همون شب تو ماشین بهم گفت کارش جور شده و میخواد بره! من ازش نخواستم بگه کجا چون قبل از اون بهم حالی کرده بود نمیخواد من بدونم... حدس میزنم فکرشو میکرده که شماها سراغ من میایید!

تهیونگ سرش رو به فرمون ماشین تکیه داده بود و سعی میکرد رو اعصابش تسلط پیدا کنه

- من نمیدونم کجاست! و تو نزدیک یک هفته است که داری من رو تعقیب میکنی؟! اگه دنبالش گشته بودی تا حالا یه ردی ازش میگرفتی!

تهیونگ بالاخره سرش رو از روی فرمون برداشت

- تو جونگکوک رو نمیشناسی... اون بیرون دووم نمیاره! اون ادای آدم های قوی رو درمیاره اما ته تغاری بودن یه خانواده مرفه شخصیتی از آدم می سازه که دست خودش نیست! اون از نظر روحی خیلی کمبود ها داشت اما یونا... اون نه کار داره، نه جای خواب داره، نه لباسی برای خودش برده نه پولی برداشته! اون چجوری داره زندگی میکنه؟

تهیونگ تند تند پلک زد تا اشک حلقه زده تو چشمهاش محو بشه

- نگرانی منم همینه! اما میگفت یکی داره براش جا ردیف میکنه!

تهیونگ با قیافه زاری سمتش برگشت

- نمی دونی کی؟

یونا شونه بالا انداخت

- نه اما... تو پارک جیمین میشناسی؟

اگه کارد به تهیونگ میخورد خونش در نمیومد!

.
.
.

- پارک جیمین عوضی!!

داد زد و سمت پسری راه گرفت که روی یکی از نیمکت ها نشسته بود...
واقعا دلش نمی خواست تو محیط بیمارستان داد و هوار راه بندازه اما خیلی بهتر بود که اون پسر رو توی حیاط بیمارستان گیر انداخته بود

- کیم تهیونگ... تو خبر داری جونگکو...

از جا بلند شده بود تا با تهیونگ حرف بزنه اما یهو یقه اش تو مشت تهیونگ مچاله شد

On My WayWhere stories live. Discover now