این پارت چندتا تیکه انگلیسی داره که ترجمه اش رو تو کادر | | می ذارم... با اینکه بیشتری ها انگلیسی بلدید گفتم کار از محکم کاری عیب نمیکنه ^^
برید حال کنید با دو پارت 0~0
.
.
.
...............
جونگکوک نامجون رو کنار زد و خودش دستش رو روی زنگ در فشرد- کیه؟
دختر جوانی که پرستار مادرش بود آیفون رو جواب داد و جونگکوک با اخم سمت نامجون چرخید
- این کیه؟
- جیسو، نامجونم!
جونگکوک هنوز گیج بود
- پرستار مامان!
نامجون بالاخره جواب داد و پر شدن یهویی چشم های کوک باعث شد پشمهاش بریزه
- پرستار برای چی؟ مامان من همه کار هاش رو خودش میکنه... اصلا از انداختن کارها گردن یکی دیگه بیزاره، چرا پرستار گرفتی براش؟!
نامجون هیچی نگفت و سر تکون داد...
مادرش یه سکته رد کرده بود و خیلی چیزها رو از دست داده بود، که قدرت قدم برداشتن فقط یکیش بود!- برو تو!
نامجون در خونه رو هول داد و دستش رو پشت کمر کوک گذاشت
جونگکوک بی توجه به دختری که برای استقبال اومده بود، وارد خونه شد و با کله رفت طبقه بالا و در اتاق مامانش رو باز کرد، اما سی ثانیه بعد با کله برگشت پایین...
- مامانم کو؟
جونگکوک گریه نمیکرد اما همه فهمیده بودن گلوش از شدت نگه داشتن بغض ورم کرده
- م... مامان کجاست؟
دوباره پرسید و جیسو کمی خم شد
- من برام سخت بود که همش بین این دو طبقه در رفت و آمد باشم... اتاق مهمان رو برای خانم جئون آماده کردیم!
- تو... تو برای چی تو رفت و آمد باشی؟ مگه... مگه مامان...
ادامه نداد و سریع به اتاق مهمان حمله برد
به هرحال اونجا بزرگ شده بود و چندوقت دوری باعث نمیشد چیزی رو یادش بره- م... مامان!
با صدای شکسته کوک... نامجون و تهیونگ فهمیدن دیگه چیزی برای پنهان کردن ازش نمونده!
جفتشون وارد اتاق شدن و دیدن جونگکوک کنار تخت مادرش رو زانو نشسته و با چشمهای غمزده به چشمهای خسته مادرش نگاه میکنه!- مامان... چی به سرت اومده؟ چرا... چرا از جات بلند نمیشی؟ چقدر موهات سفید شده؟! خانوم خوشگله چرا اینقدر پیر شدی؟
مادرش دستش رو بلند کرد و روی صورت جونگکوک کشید
- مامان... صدام رو می شنوی اصلا؟ چرا هیچی نمیگی؟ اینقدر از من بدت میاد؟
خانم جئون شروع به اشک ریختن کرد و تا جایی که میتونست سرش رو به چپ و راست تکون داد
- نمیخوای باهام حرف بزنی؟
YOU ARE READING
On My Way
Fanfiction_ چرا اینجوری شدی؟ + این چیزا رو دوست نداشتم... سر راهم قرار گرفتن!