on my way(p.39)

1.9K 347 164
                                    

- میشه بهم وقت برید؟

جونگکوک آروم زمزمه کرد و نگاه هر چهارتا پسر سمتش چرخید

- یک ماه برید پی کارتون! من وقت میخوام خودم رو جم و جور کنم!

تهیونگ پوزخند زد

- اوکی پس با سری قتل های سریالی جئون جونگکوک در خدمتتون هستیم... از ماه بعد هرشب یک سکته!

نامجون خنده اش گرفته بود اما حرفش رو قبول داشت

- فکرش رو هم نکن دوباره به امون خدا ولت کنم!

جونگکوک پوف کرد

- به همون خدا قسمتون میدم ولم کنید! بزارید یک ماه با خودم باشم... بعدش برمیگردم خونه!

تهیونگ خیلی مصمم بود که اون خونه رو ترک نکنه

- فکرش هم نکن!

جونگکوک نفس های سنگین میکشید

- نزارید بیرونتون کنم... با احترام برید!

هردو پسر مخاطب اخم وحشتناکی کردن

- چی گفتی؟ میخوای بندازیمون بیرون؟!

نامجون مبهوت شده، پرسید

- بفرمایید خونه هاتون!

جونگکوک بالاخره از روی مبل بلند شد و با دستش به در خروج اشاره کرد

- کوکا...

- نه جیمین!

حرف پسر بیچاره رو با فریاد قطع کرد و دفعه دوم با حرص بیشتری اشاره داد

- پاشید برید سر زندگیتون لطفا... ممنون که تا همین جا باهام بودید!

- جونگکوک بشین الکی جیغ و داد راه ننداز ما هیچ جایی نمیریم!

جونگکوک دندون هاش رو با حرص می فشرد و لحن تهدید آمیز تهیونگ هیچ کمکی نمی کرد

- من...

- بس کن کوک!

یونگی کاملا خونسرد متوقفش کرد

- گایز... نشنیدید چی گفت؟

لحن بی تفاوتی که داشت، رنگ خطر گرفته بود

- باد به غبغبت ننداز... اینجا خونه داداشمه و مشکلم رو خودم باهاش حل میکنم!

- با اجازه جمع اینجا خونه منه و اگه کوک ناراحت نشه میخوام پنج دقیقه خونم رو پس بگیرم!

.
.
.

- سرت درد میکنه؟

- آره یکم... گونه تو چی؟

تهیونگ سرش رو ماساژ میداد و نامجون آروم دستش رو روی صورت کبود و برآمده خودش میکشید

- مهم نیست... الان چیکار کنیم؟

نامجون پرسید درحالی که سعی میکرد به درد صورتش توجه نکنه

On My WayWhere stories live. Discover now