on my way(p.7)

3.1K 588 46
                                    

چشمهاش داشت از حدقه درمیومد و مغزش داشت آب پز میشد...
یادش میومد روزی رو که به تهیون گفته بود به خودش افتخار میکنه که بخاطر کار زیاد با کامپیوتر کور نشده؛ اما حالا به خودش افتخار میکرد که سنگکوب نکرده!

لعنت به ترجمه، لعنت به مقاله، لعنت به پروژه، لعنت به خودش، لعنت به زبان انگلیسی، لعنت به کیم تهیونگ و یه لعنت نفرین شده تر به نامجون کثافت که سبب همه ایناست!!

با صدای تهیونگ از افکار گل و بلبلش بیرون کشیده شد

- اگه یه سوالی ازت بپرسم... صادقانه بهم جواب میدی؟؟

جونگکوک پوزخند زد و گوشیش رو از جیبش درآورد

- مگه ازت میترسم که بخوام دروغ بگم؟

تهیونگ نفس عمیقی کشید

- مگه این نیست که خانوادت پولدارن؟

کوک اخم کرد و توپید

- اگه میخوای حقوق ناچیزی که بهم میدی رو با وضعیت کاریم جمع بزنی و تقسیم بر درآمد خانوادگیم کنی و آخرش مساوی بشه با اینکه عجیبه که من اینجام... از الان جوابت اینه که «سرت تو کار خودت باشه»!

تهیونگ خندید

- نه اصلا ربطی نداشت، اتفاقا این برام واضح شده که چرا نامجون اصرار داشت اینجا باشی اما...

- لعنت به روح خودش و سگ حال بهم زنش!!!!!

وسط حرف تهیونگ پیام بازرگانی پخش کرد و مشت راستش رو کف دست چپش کوبید

- هن؟؟

تهیونگ با تعجب و دهن باز مونده، تو کف مونده بود که جونگکوک جواب داد

- اون نتیجه ایی که از مسئله زندگی من میشه گرفت همش بخاطر اینه که با فرمول نامجون جلو رفته... از سگش هم بدم میاد!

- خب ماش...

- کلا از همه سگ ها بدم میاد!!!!

با پروندن جمله آخر باعث شد چشمهای تهیونگ تو حدقه چرخ بخوره

- اجازه هست حرف بزنم؟

تهیونگ بی حوصله پرسید و کوک دست به سینه نشست

- آها، آره داشتی می گفتی.

تهیونگ انگشت هاش رو تو هم قفل کرد و تکیه گاهش رو روی میز دقیق تر کرد

- ماشین بابات چیه؟؟

جونگکوک پوزخند زد

- میخوای بیایی خواستگاری؟ من خواهر ندارما!!

تهیونگ لب هاش رو با حرص به هم فشرد

- حرف آخرم اینه... از قصد ماشین منو کوبیدی به دیوار؟؟

چشمهای جونگکوک گرد شد

- چی؟ من کوبیدم؟

تهیونگ از جاش بلند شد و کمی صداش رو بالا برد
- بله خود شما... همون شبی که فایل کوفتی ترجمه ایی که برام اومد رو فرداش تِر زدی توش!!

On My WayWhere stories live. Discover now