on my way(p.1)

6.1K 781 79
                                    

دیگه مطمئن بود که این آخرین سری کارهاشه...

همون لحظه تقریبا دویست، دویست و پنجاه تا برگه روی میزش فرود اومد

_این دیگه چیه؟

با درموندگی نالید و به صورت گیج شده ی تهیون چشم دوخت

_باور کن میخواستم بین بچه ها تقسیمش کنم! اما رئیس کیم رسید و گفت که بدمشون به تو...

جونگکوک یکی از برگه ها رو برداشت و آهی از پر بودن سر تا تهش کشید

_تروخدااااا... تهیون شی! نمیشه دور از چشم رئیس پخششون کنی؟

تهیون شرمنده شونه بالا انداخت

_باور کن دوست دارم بهت کمک کنم اما منشی کیم تهیونگ بودن رو هیچ کجای دنیا نمیتونم پیدا کنم.

جونگکوک ابروهاشو تا انداخت

_حالا مگه چیه؟ ببینم نکنه دوسش داری؟

تهیون خنده ی ریزی کرد

_نه بابا من رفیقشم، عاشق بند کیفشم!

خوند و انگشتهاشو به حالتی که به پول اشاره میکرد، روی هم کشید

جونگکوک سری از تاسف تکون داد
_واقعا حرفی ندارم!

تهیون فقط خندید و از میز جونگکوک دور شد

...
دیگه انگشتهاشو حس نمیکرد!

پوشه آخرم آماده کرد و با فلشی که دستش بود سمت میز تهیون رفت

_بیا اینم از این...

خسته گفت و چشمهای تهیون گشاد شدن

_هووو... چجوری تونستی؟

سرش رو بالا آورد و جیغ کوتاهی کشید

_عه، جونگکوک شی چه بلایی سر چشمهات اومده؟

جونگکوک به صورت شگفت انگیزی پوکر شد

_از ساعت دو ظهر تا یازده و نیم شب یه لحظه هم سرمو از تو کامپیوتر در نیاوردم! به خودم افتخار میکنم که هنوز کور نشدم!-_-

تهیون خجالت زده خندید

_دلم برات سوخت... به هرحال، شب خوبی داشته باشی!

جونگکوک با یه "توام همینطور" از تهیون فاصله گرفت و سمت میزش رفت تا وسایلش رو جمع کنه!
_جونگکوک شی؟ تشریف میبرید؟

با صدای پر تمسخر رئیس عوضیش که اونروز علاقه زیادی به دست انداختن و اذیت کردنش پیدا کرده بود، برگشت و تعظیم کوتاهی کرد

_کیم تهیونگ شی! بله دیگه کارام تموم شده... میخوام برم!

تهیونگ نگاه گذرایی به ساعت مچی گرونش انداخت و الکی شونه بالا انداخت

On My WayWhere stories live. Discover now