on my way(p.14)

2.8K 471 145
                                    

به عبارت صحیح «خر شده بود»

با کلی ذوق پاشو گذاشته بود تو اون شرکت فاکی که کیم تهیونگ احمق بهش بگه اون پروژه کوفتی تموم شده؟؟
آره عصبانی بود چون... به کی داشت دروغ میگفت؟
تنها دلیل لعنتیش دود شده بود و از تو هوا داشت براش دست تکون میداد...
حالا چی؟
برمی گشت شرکت باباش؟

با عصبانیت، لنگون لنگون از شرکت خارج شد و لعنتی زیر لب گفت

- یا جئون جونگکوک! مگه بچه ایی که ناز میکنی؟

برگشت و تهیونگی رو دید که داشت سمتش میومد

- ناز نمیکنم... فقط فاک دیگه ایی واسه کردن تو شرکت نفرین شدت ندارم!

تهیونگ کلافه سر تکون داد

- ببین الان وقتش نیست که بهت گوشزد کنم جمله ایی که گفتی کاملا ضد و نقیض بود اما میتونم بپرسم پس برای چی تا اینجا اومدی ؟

جونگکوک پوزخند زد

- جمله ایی که گفتم ایرادی نداشت و محض رضای خالقِ هیکل کج و کولت، من اصلا یادم نیست چی گفتم! و در جواب سؤالت... اومدم چون میخواستم تو پروژه ایی کمک کنم که بابتش دست کم نود و سه ساعت زیر گوشم فک زدی!!

تهیونگ با افتخار سینه شو جلو داد

- چرا ایراد داشت و مغز فندقیی مثل تو میتونه یادش بره که تو سی ثانیه اخیر چی از دهنش دراومده

- به کی گفتی احمق؟؟

تهیونگ به حالت نرمال ایستادنش برگشت و بی توجه به صورت حرصی کوک ادامه 

- گفتی «فاک دیگه ایی واسه کردن» بالاخره اینا جفتشون میتونن فعل محسوب بشن، داری با یه فعل یه فعل دیگه رو تعریف میکنی؟ و اینکه چه فکر احمقانه ایی کردی که من اون پروژه رو نگه میدارم تا تو بیایی، اومدیم تو اصلا نخواستی بیایی!

جونگکوک حالت دفاعی گرفت

- یاااا کثافت حواسم هست هی بم میگی احمق! و اگه هم اون پروژه رو نداشتی چرا کاری کردی بابت منتظر نگه داشتن یه شرکت عذاب وجدان بگیرم؟

- ببخشید!

تهیونگ ناگهانی گفت و بعد با صدای بلندتری ادامه داد...

- اما نمیخواستم همچین فکری کنی!

- پس چرا دروغ گفتی؟

- چون میخواستم برگردی شرکت!!

تهیونگ جدی این حرف رو زده بود!
اما ممکنه که من اشتباه برداشت کرده باشم

- جونگکوکا... من اگه اون حرف رو زدم خواستم تو برگردی و بیایی شرکت! با خودم فکر کردم دیگه نمیشه اونجا نباشی!

وات د فاک ؟

- درست هم حدس زده بودم، فقط نشستنت اونجا کافیه تا دلم بخواد بیشتر تو شرکت بمونم

On My WayOnde as histórias ganham vida. Descobre agora