on my way(p.44)

2K 333 133
                                    

آروم لای پلک هاش رو باز کرد و خمیازه کوتاهی کشید و دوباره چشمهاش رو بست...
چیزی رو روی شکمش حس میکرد که داره روی پوستش کشیده میشه، دستش رو روش گذاشت و کمی هلش داد اما بعد از چند لحظه دوباره حرکت اعصاب خردکنش رو روی شکمش حس کرد

با حرص "اووووم" کشداری گفت و دوباره هلش داد...

- جونم!

با صدای بم پشت سرش، جفت پلکهاش یه دفعه باز شدن و سرش رو پایین برد و دستی رو دید که آروم داره روی پوستش کشیده میشه

- تهیونگ!

- جانم؟

جونگکوک هیچی برای گفتن نداشت، فقط نمیدونست چه خبره چون متوجه شده بود لباس تنش نیست! شت...

یهو بلند شد و روی تخت نشست و با بهت فقط به اطراف نگاه میکرد

براوو جئون جونگکوک! دیگه به بهونه خواب میری تو خونه ملت و بعد از اغوا کردنشون باهاشون میخوابی؟ فقط همین یه مورد تو پرونده درخشانت نبود!

با خودش داشت فکر میکرد که تهیونگ هم بلند شد و کنارش نشست و جونگکوک از اینکه خواب نمیدیده مطمئن تر شد...
بالا تنه تهیونگ که لخت بود و جونگکوک دیگه مطمئن بود همه چی به همون ختم نشده چون پس این درد لعنتی چی بود؟ فقط آرزو میکرد یادش بره چه غلطی کردن اما متاسفانه تمام صحنه های دیشب داشت جلوی چشمهاش رژه میرفت!

- جونگکوک؟ خوبی؟

تهیونگ با دیدن صورت رنگ پریدش نگران شده بود...

- نه! چ... چرا اینکار رو کردی؟

جونگکوک با بهت برگشت و با چشمهای درشت شده به صورت نگرانش خیره شد

- چی میگی؟ بدت اومد؟ چیزی شده؟ تو خودت شروع کردی!

جونگکوک سریع دست هاش رو روی هوا تکون داد

- مسئله این نیست! تو چرا انجامش دادی؟

- نمیفهمم چی میگی!

جونگکوک سرش رو پایین انداخت و با پتویی که روش بود ور رفت

- بدت نیومد؟ ازم چندشت نمیشه؟

تهیونگ مطمئن بود الان با این حجم از گرد شدن چشمهاش، ممکنه حدقه هاش بیرون بپرن!

- چی داری میگی؟ خواب بد دیدی؟ مگه اولین باره که با همیم؟ چرا باید ازت بدم بیاد؟ میفهمی چی میگی؟ چندشم بشه؟ احمق یا همچین چیزی ام؟!

جونگکوک بغض کرد و ایندفعه نتونست نگهش داره، چرا هروقت تهیونگ رو میدید اینجوری ضعیف می شد؟

- چون تو... چون تو قبلا... قبلا از سا...

جونگکوک میخواست حرفش رو بزنه اما هم بغض شکسته اش اجازه نمیداد و هم خجالت میکشید!
این چه بحث کوفتی بود؟!

On My WayDove le storie prendono vita. Scoprilo ora