ماشین نامجون رو دید که بالاخره از کوچه روبرویی رد شد و سمت خیابون اصلی رفت
بعد از یه ربعی که به خودش قول داده بود، به شماره ایی که جونگکوک باهاش تماس گرفته بود و مطمئنا شماره خونه بود، زنگ زد
اما جوابی نگرفته بود....
یک ربع شد نیم ساعت، نیم ساعت شد سه ربع، سه ربع شد یک ساعت و اینقدر تهیونگ یک ربع به یک ربع صدای بوق های ممتد شنیده بود که حالا، بعد از رفتن نامجون با سر طرف خونه یورش برد- بفرمائید؟
صدایی زنونه ایی بعد از فشردن زنگ جواب داد و تهیونگ هول تر از اونی بود که سلام کنه
- جونگکوک کجاست ؟
صداش پر از تنش بود و خانم جئون هم این رو حس کرد
- خونه نیست... چیزی شده؟
- امکان نداره! میشه بیام داخل؟
تهیونگ با تعجب و گیجی گفت و یهو بیاد آورد که مادر جونگکوک اصلا خبر نداره اون توی خونست
- بیا تو پسرم!
و در رو زد...
تهیونگ نفهمید چجوری حیاط رو گذروند با کله خودش رو توی خونه پرت کرد
- چرا هرچی زنگ زدم کسی جواب نداد؟
با صدایی مرتعش پرسید و خانم جئون هم هول شد
- اگه شماره آخری مال توئه... نامجون گفت مزاحمی! دعواتون شده؟؟
تهیونگ همونطور که بعد از پیدا کردن پله ها با چشمش، سمتشون قدم تند کرد پوزخند زد
- هنوز نه.
زمزمه کرد و خانم جئون هم پشتش راه افتاد
- اتاق انبار کدومه؟
تهیونگ پرسید چون فهمیده بود پرسیدن خیلی سریعتر از گشتن پنج تا اتاقه!
- اون!
خانم جئون گیج شده فقط به تهیونگ که از رو عکس های دسته جمعی نامجون با دوستاش باهاش آشنا بود، جواب میداد
تهیونگ هم حرف بیشتری نزد و سمت در استخوانی رنگ حمله کرد
- جونگکوک؟ جئون جونگکوک؟! صدامو میشنوی؟ کوک؟
خانم جئون فقط نگاه میکرد، هیچی نمی فهمید
- جونگکوک پشت در که نیستی؟
و انتظار هم نداشت جونگکوک به سؤالش جواب بده... پس فقط ریسک کرد و شروع کرد به کوبیدن به در بسته
- لعنت چرا باز نمیشه!
بعد از مدت زمانی کلنجار رفتن وحشیانه با در قفل برای شکستنش، لگدی بهش انداخت و محکمتر کتفش رو به در کوبید
- با این که نمیدونم اون تو دنبال چی هستی... اما این کلیده!
خانم جئون جلو اومد و کلید قدیمی سمت تهیونگ گرفت
YOU ARE READING
On My Way
Fanfiction_ چرا اینجوری شدی؟ + این چیزا رو دوست نداشتم... سر راهم قرار گرفتن!