on my way(p.16)

2.6K 472 190
                                    

- بهت گفتم خودم می رم... لعنت بهت! لعنت بهت کیم تهیونگ حالا چیکار کنم؟ دنده عقب بگیر! دنده عقب بگیییرررر!!

- عه نمیشه که! آروم بشین.

تهیونگ خواسته بود جونگکوک رو برسونه چون میدونست واقعا سخته که بخواد با گچ پاش حرکت کنه
اما وقتی تو کوچه پیچیده بود، نامجون رو دیده بودن که جلوی در خونه ایستاده و بود و انگار منتظر اونا بود... نگاهش زوم ماشین آشنای تهیونگ بود

- تهیونگ من پیاده نمیشم!

جونگکوک با وحشت زمزمه کرد و دستش رو روی دست تهیونگ گذاشت که روی فرمون بود

- نمیشه که مرد گنده! خجالت بکش... پیاده شو.

گفت و خودش پیاده شد و از جلوی ماشین دور زد و سلامی هم به نامجون کرد، عجیب که خیلی هم معمولی جواب گرفت

- بیا پایین!

تهیونگ بعد از باز کردن در گفت و کمک جونگکوک کرد

- کی قراره از شر این راحت بشی؟

- دو سه روز دیگه

جونگکوک مثل خودش آروم زمزمه کرد و سمت خونه راه افتاد

- خودم کمکش میکنم تهیونگ ممنون که رسوندیش!

تهیونگ با ترس از خونسردی نامجون و اینکه شاید سرش به جایی خورده باشه دست کوک رو ول کرد و صاف ایستاد

- خب پس... مرسی!

- نه من ممنونم، فعلا

نامجون با لبخند گفت و جونگکوک فقط سر تکون داد

- جونگکوک؟ هنوز باید بهت بگم با سر حرف نزن؟

جونگکوک آب دهنش رو محکم قورت داد و زبون خشک شدش رو چرخوند

- ممنون که رسوندیم... خداحافظ!

تهیونگ ایندفعه سر تکون داد و مردد از اون دوتا برادر دور شد

- خب بیا بریم...خسته نشدی؟

جونگکوک زیرچشمی صورت مهربون نامجون رو از نظر گذروند

- اممم... نه! اما دوست دارم زودتر بازش کنم، یکم دست و پا گیره

نامجون در اتاق جونگکوک رو باز کرد و مستقیم پرتش کرد تو...

- آیی هیونگ چیکار میکنی! آخ پام!!

جونگکوک روی زمین افتاده بود و از دردی که توی پاش پیچید داشت تو خودش جمع میشد، با تعجب و چشم هایی که از همون درد درشت شده بود به نامجون چشم دوخت که در رو بست و قفل کرد

- هیونگ چرا...

با لگدی که به پای دردمندش خورد ادامه ی حرفش تبدیل به فریاد تقریبا بلندی شد

- ه... هیونگ پام...

نامجون روی زانو نشست و با گرفتن دهنش، نذاشت حرفش رو تموم کنه

On My WayWhere stories live. Discover now