On My Way

13.4K 958 43
                                    

اصلا به این فکر نکرده بود که جئون هم بتونه همچین آدمی باشه...

یه لحظه هم بعد از دیدن اون چشمهای معصوم نتونست فکر کنه که جئون جونگکوک میتونه تو خیابون با چندتا دختر که یکی از یکی داغونتر بودن راه بیافته درحالی که میتونه از مستی بمیره!

خنده ی کوتاهی کرد و ماشین رو سمتشون به کنار خیابون کشید

_هی جئون! میخوای برسونمت خونه؟

با تمسخر گفت و یکی از دخترها با تعجب به جونگکوک نگاه کرد

_جونگ؟ اون دیگه کیه؟

سر تکون داد و قبل از اینکه جونگکوک تو اون وضعیت درک کنه که اون کیه... کمی خودش رو جلوتر کشید و به دختر نگاه کرد

_کیم تهیونگ هستم! کارفرمای جئون جونگکوک. منم میتونم شما رو بشناسم؟

دختره لبخند معذبی زد

_را...راستش... من جینا هستم!

_خوشبختم جینا شی... میتونم نسبتتون رو با این پسره بدونم؟

با چونه سمت جونگکوک اشاره کرد و دختره لباشو به هم فشرد

_من... من... ما با هم...

تهیونگ با تمسخر یه تای ابروشو بالا انداخت
_هرزه اشی؟؟

دختره یهو ترش کرد و خواست چیزی بگه که جونگکوک بالاخره درک کرد چی دورش میگذره

_کیم تهیونگ شی! عوض اینکه بیشتر از این سرتو توی کار دیگران کنی، مستقیم برو زنگ بزن به داداشم!

تهیونگ خندید

_به اونجاش هم میرسیم بچه جون. فعلا بیا بشین تو ماشین!

جونگکوک خنده ی بلندی کرد

_چه فکر جهنمی کردی که من الان میشینم تو ماشینت رئیس؟

رئیس رو به مسخره و کشدار گفت و بعد دستش رو محکمتر دور گردن دختر کنارش حلقه کرد

_جئون دارم به زبون...

هنوز تهیونگ حرفشو کامل نزده بود که جونگکوک زبونشو کمی بیرون داد یه تای ابروش رو بالا انداخت

_فردا میبینمت رئیس... فعلا کار دارم!

تهیونگ تو کل عمرش فقط اجازه داده بود مامانش سر به سرش بزاره اونم چون، آههه محض رضای خدا، اون مادرش بود!

حالا یه الف بچه درحالی که مغزش داشت تو الکل شنا میکرد، مسخرش کرده بود؟

بیخیال هرچی رابطه کاری بود شد و از ماشین پیاده شد، رسما گوش جونگکوک رو کشید و روی صندلی کناری پرتش کرد!

دختره بیچاره که معلوم بود شدیدا تعجب کرده، فقط پلک میزد
_ببخشید جینا شی... فعلا رو دنبال یه مشتری دیگه باش چون جئون یه چند وقتی فکر کنم حتی وقت سرخاروندن هم نداشته باشه!

سوار ماشین شد و بی توجه به قیافه گرخیده دختره... پاش رو روی پدال گاز فشرد

_رئیس کیم... شما که به هیونگ چیزی نمیگید نه؟

تهیونگ با لذت خندید

_چرا نباید بگم؟

جونگکوک سرش رو پایین انداخت

_بخدا... بخدا دیگه سمت اینا پیدام نمیشه... فقط لطفا به هیونگ چیزی نگو!

تهیونگ بی صدا خندید

_فکرامو میکنم... سعی خودمو میکنم اما تا جایی همراهیت میکنم که ازت همکاری ببینم!

جونگکوک که خوشحال شده بود رو صندلی وولی خورد و آروم گرفت...

ولی نمیدونست این تازه اول راهش با رئیس مارمولکشه که داشت ریز ریز به چشمهای براق از خوشحالی جونگکوک میخندید!

On My WayWhere stories live. Discover now