on my way(p.33)

2K 344 109
                                    

بعد از جمع کردن بساط شام کمی تو سر و کله هم زدن و بعد شروع کردن به خوردن خرت و پرت هایی که هوسوک آورده بود...
همه چی خوب بود، همه خوشحال بودن و سرگرم شده بودن که جونگکوک با دیدن جین درحالی که از در دستشویی بیرون میومد و چیزی کف دستش انداخته بود، رنگش پرید!
نه اینکه دستشویی رفتن جین مشکلی داشته باشه یا چشم غره رفتنش به چیزی که کف دستش بود خیلی ترسناک باشه... قسمت ترسناکش این بود که جونگکوک دیده بود چی تو دستشه!

- ه... هیونگ!

جین مستقیم سمتش قدم تند کرد و فقط تونسته بود یه ناله کوچیک کنه، اما چه چیز دیگه ایی میتونست بگه؟

- س... سوکجین هیونگ... من بهت... من برات میگم... بخدا اون‌جوری که تو فکر میکنی نیست... من دست خودم نبود... الان مجبورم هیونگ... ببین یه دقیقه گوش کن! قسم می خورم من شروعش نکردم... هیونگ چیکار کنم خب؟ حالم خوب نبود... بچگی کردم هیونگ! هیونگ غلط کردم! من نمیخواستم...

هیچکس نمی فهمید دقیقا چی داره میگه؟!
جالبی قضیه اینجا بود که خودشم نمی فهمید چی داره میگه!
فقط از جینی که روبروش داشت بهش چشم غره میرفت و منتظر توضیح ایستاده بود، هل کرده بود و میخواست همه چی رو یهو بگه...
اما با چرخش صورتش و سوزش گونه چپش، حرفش قطع شد.
اون محکم ترین سیلی بود که تو عمرش خورده بود، اما میدونست حقشه... دلش نامجون هیونگش رو میخواست! خیلی یهویی...

- فقط خفه شو و گندی که زدی رو بیشتر هم نزن! فقط یه کلام به هر سوالی که میپرسم جواب بده، یک کلام!

جونگکوک گریه میکرد، از وقتی از خونه بیرون زده بود فقط یه بار درست حسابی گریه کرده بود اونم بخاطر تهیونگ بود... اون باری که جیمین ازش حرف میزد گریه ایی نکرده بود!
التماس چرا اما گریه نه!

- ه... هیونگ چرا گوش نمیدی...

- جونگکوک! یک کلمه!

ساکت شد... فقط اشک می ریخت و سعی میکرد با چشمهای بهت زده اطرافش روبرو نشه!
همه جز یونگی که میدونست نگاهش گله و شکایت داره! اون از همه تودار تر بود و از طرفی میدونست تو خونش چه خبره...
اما فقط یکبار بروش آورده بود و بخاطر التماس های کوک بیخیالش شد!

- از کی؟

- یه... یه ماه و سه هفته!

با تموم شدن حرفش یه دونه هم خورد سمت راست صورتش...

- عوضی سست عنصر، بخاطر یک هفته سختی رفتی سمت این؟

- هیونگ بخدا من...

- خفه شو...!

آهی کشید و ساکت موند

- آخرین سری که گرفتی، چقدر برات آب خورد؟

- چهل و پنج تا!

دوباره صدای برخورد دست جین با صورت جونگکوک بلند شد...
جیمین خواست جلو بره و بحث رو تموم کنه اما یونگی بازوش رو گرفت و متوقفش کرد

On My WayWhere stories live. Discover now