خودش نفهمید چی شد؟!
ناخودآگاه پلک هاش رو هم افتادن...
ناخودآگاه دست هاش پشت گردن و کمر جونگکوک نشستن و جلوتر کشیدنش...
ناخودآگاه شروع به بوسیدنش کرد...
ناخودآگاه بی دفاعی اون پسر براش لذت بخش شد و همون ناخودآگاه با فکرهای لعنتی و وجدان لعنتی تر، گند زدن به همه حساش!اون مسته!
اون مسته!
اون مسته!
لعنت بهت کیم تهیونگ اون مسته!!!ناگهانی از جونگکوک جدا شد و حتی کمی هلش داد تا یکم فضا برای نفس گرفتن پیدا کنه
تو هم مستی!
کله ی لعنت شدت داغ کرده!
مغزت تو الکل شناوره!
برای همین همچین غلطی کردی!
جونگکوک جای برادر کوچیکترته!
برادرت... برادر...تو ذهنش داشت حلاجی میکرد و نفس نفس میزد که جونگکوک مسئله رو کمی راحت تر کرد
- ما مستیم، فقط بیا وانمود کنیم اتفاقی نیفتاده!
تهیونگ هم تو سرش جمله جونگکوک رو تکرار کرد و بعد از چند دقیقه بالاخره از جاش بلند شد و کمک پسری کرد که هنوز روی زمین ولو بود و قصد نداشت بلند بشه
.
.
.- دوبارهههه؟!
نامجون نالید و تهیونگ نگاهی به جونگکوک غرق در خواب کرد
- بابای من اگه ایندفعه اون آتیش پاره ی کثافت رو تو اون وضع ببینه هم از خونه میندازتش بیرون و هم از ارث محرومش میکنه
تهیونگ دهن باز کرد تا چیزی بگه اما خود نامجون ادامه داد
- تازه از کجا معلوم؟! نود درصد احتمال داره که اسمش رو هم از شناسنامش پاک کنه
تهیونگ پوکر وار به روبرو خیره شده بود
- منم باهاش می ندازه بیرون، هزاربار گفته حواسم بهش باشه
وحشت زده زمزمه کرد و صبر تهیونگ سر اومد و تو گوشی داد زد
- هیچ احمقی قرار نیست از ارث محروم بشه یا اسمش از تو شناسنامه باباش برداشته بشه و هیچ خری هم از خونه بیرون انداخته نمیشه... اون فقط یکم مست کرده برای چی شلوغش میکنی؟؟!
با فریادی که زد جونگکوک کمی تو جاش پرید و پلک هاش رو از هم فاصله داد
- چی شده رئیس؟؟
از لحنش معلوم بود حالش خیلی بهتره
- الان هم بیدار شد، حالش خوبه بیا بردار ببرش
تهیونگ اجازه نداد نامجون جوابی بده و گوشی رو قطع کرد
جونگکوک با چشمهای درشت شده صاف نشست و دستش رو به سرش گرفت- نامجون ؟
پرسید و ناله کوتاهی از درد سرش کرد
- آره