با چشمهای پف کرده که حاصل خواب طولانیش بود به آشپزخونه رفت و با دیدن تهیونگ، همون چشمها به گردترین حالت ممکن دراومدن
- تو اینجایی؟ مگه دیشب نرفتی؟
- کلید خونت رو از یونگی گرفتم!
درحالی که یه سری وسیله تو کابینت ها جابجا میکرد گفت و جونگکوک اخم ظریفی کرد
- دور از جون من خیلی بیجا کردی شما...!
تهیونگ هیچ ریکشنی نشون نداد و به کار خودش ادامه داد
- حالا هرچی... کنجکاوم که کلید خونه من به چه درد تو میخوره؟ من که خودم در رو به روی ساقی و یاغی باز میکنم!
تهیونگ خندید و شونه بالا انداخت
- آخه ممکنه تجدید نظر کنی.
جونگکوک منظورش رو نگرفت و فقط دنبالش راه افتاد و وقتی دید وارد دستشویی شده، فهمید نمیتونه بیشتر جلو بره...
اما تهیونگ وارد شد و در رو باز گذاشت- فکر کردی چه غلطی داری میکنی کیم تهیونگ؟
داد زد و سعی کرد نذاره دست تهیونگ حرکت کنه اما دیر شده بود...
تهیونگ همه بسته هاش رو تو دستشویی ریخته بود و روشون سیفون کشیده بود- لعنت به کل وجودت! از کدوم گوری بیارم دوباره بخرم؟
تهیونگ شونه هاش رو به لپش رسوند و لبخند مستطیلی زد
- خب نخر!
- نخند مادر فاکر... پول داری دوباره بگیرم که خیلی لاکچری همه رو ریختی تو چاه فاضلاب؟
تهیونگ ایندفعه پوکر شد
- نمی فهمی یا خودت رو زدی به خنگی؟ قرار نیست بخری جونگ!
جونگکوک پوزخند واضح و صداداری زد و پشت تهیونگ از دستشویی خارج شد
- هرچی میخوای بگو من به کونمه. فقط میدونم حق نداشتی اون کارو کنی!
تهیونگ روی مبل ولو شد و چشمک زد
- فور وات بیب؟ تا جایی که یادمه پولش رو خودم داده بودم!
جونگکوک مثل بچه های تخس، یه پاش رو زمین می کوبید
- من اون کوفتی رو امروز احتیاج دارم!
- میدونم!
- کیم تهیونگ اینقدر اون دهن ساکی رو برای زر زدن استفاده نکن... اگه تا پنج ساعت دیگه برام جور نکنی، بعد از دار زدنت گوشتت رو می ریزم جلو سگ و استخوانهات رو آتیش میزنم و خاکسترش رو می ریزم تو همون دستشویی و همون سیفون رو روش می کشم!
بعد از اون همه تهدید، تهیونگ فقط خندید
- اوکی اما زیاده روی نیست؟
نگاه گیج جونگکوک مجبورش کرد بیشتر توضیح بده
- من شنیده بودم مصرف شیشه باعث اغتشاش شعور میشه اما تو عنفوان جوانی این حجم از بیشعوری زشته ها...!
YOU ARE READING
On My Way
Fanfiction_ چرا اینجوری شدی؟ + این چیزا رو دوست نداشتم... سر راهم قرار گرفتن!