دست به سینه به صندلی لم داده بود و قیافه طلبکار گرفته بود...
قلبش تو سینش هشت ریشتری میزد اما باید دست پیش می گرفت تا پس نیافته. چون میدونست نامجون راحت از پیچوندناش نمیگذره!
- چندبار گفتم خوشم نمیاد با اینا میپری؟؟
- منم چند باری گفتم که خوشم نمیاد جلوی همین اینا اینقدر منو کوچیک میکنی!!
از توی آیینه چشم غره ایی نصیبش شد که یه لحظه کمرش صاف شد
- چیکارت کردم مگه؟؟
و چشم غره شو تلافی کرد
- هیچی یه خرگوش صورتی فرستادی تا کَت بسته منو بیاره تحویل بده!
همون لحظه تهیونگ با عصبانیت چرخید و اونم چشم غره رفت
- چی گفتی؟؟
جونگکوک زبونش رو درآورد
- بهت گفتم خرگوش صورتی!!
تهیونگ اومد دهنش رو باز کنه تا جوابی بده که خود جونگکوک ادامه داد
- چیه؟ مشکلی داری باید با خودت حلش کنی! خارج از ساعت کاری و بیرون از اون ساختمون خراب شده تو رئیس نیستی! فقط کیم تهیونگی. اوکی تهیونگ شی؟؟
تهیونگ هنگ کرده پلک زد و بعد از باز و بسته کردن دهنش به جلو خیره شد
- خانوادت کم رو تربیتت کار کردن جئون جونگکوک؟؟
نامجون با حرص توپید و کوکی پوزخندی زد
- تقریبا... آخه خیلی مشغول آموزش دستور دادن به داداشم بودن!
نامجون روی صحبتش رو به سمت تهیونگ تغییر داد
- تهیونگا...! اونقدر تو شرکت سخت نمیگیری که بعضیها هنوز جون بلبل زبونی دارن! من سفارش یکی رو حسابی کرده بودم که...!
قبل از اینکه تهیونگ هضم کنه نامجون چی گفته؛ خود کوکی با همون پوزخند ادامه داد
- آره واقعا... البته که سفارشات جنابعالی دارن خوب اجرا میشن خیالت تخت! وگرنه کجای دنیا مترجم ها، تایپر هم هستن؟ یا اصن با این کنار بیاییم اگه برم بگم من قرارداد ترجمه بستم اما دارم حمالی میکنم میتونم شکایت کنم!! به هرحال من خیلی آقام و این کارا رو نکردم اما الهی که اون قبرستون خراب شه رو سر رئیسش که سگ، صاحابش رو نمیشناسه!
تهیونگ فقط میتونست پلک بزنه و نفس بکشه چون حس میکرد واسه عکس العمل بزرگتری زیادی انرژی از دست داده.
- فعلا دهنت رو ببند تا برسیم خونه!!!!
نامجون با حرص و یکم داد گفت و بیشتر پاشو روی پدال گاز فشرد
.
.
.
.
- ببخشید تو زحمت افتادی!
- نه بابا من ممنونم که دنبال کوک هم رفتی!
- نه من اگه ماشینم خراب نمی شد خودم میرفتم. گذاشته بودم واسه برف پاک کن که گیر میکرد، دیگه دم دست ماشین نداشتم!!
YOU ARE READING
On My Way
Fanfiction_ چرا اینجوری شدی؟ + این چیزا رو دوست نداشتم... سر راهم قرار گرفتن!
