همه چی عالی بود...
جونگکوک به کاراش می رسید...
تهیونگ قابل تحمل تر شده بود...
تهیون دیگه به روی خودش نیاورد که رئیسش رو وسط خیابون به فحش و کتک گرفته...
نامجون کمتر به رفت و آمد های کوک گیر میداد...
آقای جئون دست از چشم غره های روزانه برداشته بود و حتی دو روزی بود که به جونگکوک صبح بخیر و شب بخیر میگفت و این از نظر همه ی اعضای خانواده پیشرفت بزرگی بود....!
و آقای لی هم از اصرار برای چک کردن دوربین ها دست برداشته بود...همه چی آروم و خوب بود، دنیا زیبا بود تا اینکه دوباره سروکله جینا پیدا شد!!
جونگکوک داشت سر میز تهیون چرت و پرت میگفت و میخندوندش که گوشیش زنگ خورد و مجبور شد از میز منشی فاصله بگیره تا جواب بده
- سلام
- بَه سلام کلاهبردار!!
با صدای شاکی جینا پلک هاش رو با درموندگی روهم فشرد
- برای چی؟؟
« تو رو ارواح اجدادت بیخیال من شو!»
- برای چی؟!!! خیلی رو داری جئون جونگکوک... یادم نمی ره اونشب نشستی خوردی و بعدش هم وسطش ول کردی رفتیاااا.
- من که از هانیول خواستم ازتون عذرخواهی کنه
- هه... به چه کسی هم سپردی دوبار عذرخواست.
جونگکوک آه خسته ایی کشید
- اینکه اون آلزایمره، مقصرش منم؟
- حرف نزن بیشعور خودت باید بهمون زنگ میزدی!
جونگکوک پشت سرش رو خاروند
- مگه بابام مدیرعامل شرکتِ مخابرات؟؟
- بهونه نیار حَنای تو دیگه رنگی نداره... امشب هممون مهمون توییم!
جونگکوک با کف دست به پیشونی خودش کوبید
- ام... امشب؟؟
صدای پوزخند جینا رو شنید
- نه بهار سال دیگه
خب... حالا که همه چی آروم بود و چند قدم با جلب رضایت کامل نامجون فاصله داشت عمرا اگه میتونست با یه پیچوندن دیگه هرچی رشته بود رو پنبه کنه...
مگر اینکه... ؟!- جینا قطع کن من یه ربع دیگه بهت خبر میدم
بدون اینکه منتظر جواب بمونه قطع کرد و با دو سمت میز تهیون دوید
- برنامه امروز ته چیه؟؟
صورت تهیون شکل علامت سوال شد
- ته کیه؟؟
جونگکوک صورتش رو جمع کرد
- کیم تهیونگ شی!
به مسخره ترین لحن و حالت ممکن اضافه کرد
YOU ARE READING
On My Way
Fanfiction_ چرا اینجوری شدی؟ + این چیزا رو دوست نداشتم... سر راهم قرار گرفتن!