Chapter 64

127 17 1
                                    

زین کیف حمایل و اسلحه هارو روی میز گذاشت و یکیشونو برداشت و خشابشو جا انداخت

امروز آخرین روز بود و همه تو خونه ی زین جمع شده بودن

از خرده پاهایی که زیر دست زین بودن تا بزرگانی که میخواستن رقیبشونو کنار بزنن

و نیثن هم به تبعیت زین یه اسلحه برداشت

-نه اون خوب نیست نمیشه از پشت شیشه باهاش شلیک کرد
زین گفت و اسلحه اشو عوض کرد

-ممنون
نیثن گفت و زین بهش لبخند زد

-به چی زل زدی؟
زین که نگاه سنگین نیثن رو رو خودش حس میکرد پرسید

-هیچی...
اینو گفت و جلیقه ی ضد گلوله رو برای خودش بست

زین یه نقشه برداشت و روی میز گذاشت

-تو کیف همتون این نقشه هست تنها کاری که باید کنین اینه که...تو مکانهایی که مشخص شده بمب گذاری کنین

#$%$#

موهای خیسشو پشت گوشش انداخت و حوله ای رو که بعد از حموم دور سینه اس پیچیده بود باز کرد
با لبخند به بازتابش تو آینه نگاه میکرد
و دستشو پایین شکم کوچولوش گذاشت که با باز شدن ناگهانی در خشکش زد

دوباره اون...

-زین لعنت بهت میشه به حریم خصوصیم احترام بذاری و قبل از وارد شدن در بزنی؟
کهلانی در حالیکه سریع حوله رو دور خودش میپیچید با دستپاچگی گفت

-مگه چیزی مونده که من ندیدم؟
زین با لحن کشداری گفت

و بدون اینکه چراغو روشن کنه اومد و روی تخت کهلانی دراز کشید

-تو مستی؟
کهلانی اخم کرد

و وقتی چراغو روشن کرد نفسش حبس شد و دستشو جلوی دهنش گرفت
یه سوختگی بزرگ روی شونه ی زین بود
نه یه سوختگی معمولی
پوست اون ناحیه سوخته بود و گوشت برهنه اش داشت باعث میشد کهلانی بخواد بالا بیاره

-زین چه بلایی سرت اومده؟
وحشتزده گفت و کنارش روی تخت نشست و به سوختگی روی شونه اش نگاه کرد:من میرم جعبه ی کمکهای اولیه رو بیارم
ولی قبل از اینکه بلند شه دستش کشیده شد و با جیغ کوتاهی روی سینه ی زین افتاد و با وحشت دستشو روی شکمش گذاشت

ولی سریع برش داشت تا زین نبینتش

-نرو... پیشم بمون...

-لعنتی این مسخره بازی ها رو درنیار برو بیمارستان
و با حس بوی الکل حالش بهم خورد:زین تو مست کردی؟

-یکم مشروب داشتم ریختم روی زخمم خودمم ازش خوردم

-نیثن کجاست؟

-چیه؟نگرانشی؟

-بهت میگم نیثن کجاست
کهلانی داد زد اما وقتی زین غلت زد و روش خیمه زد ساکت شد با ترس بهش نگاه کرد

-انقدر اسمشو نیار

-اون کج...
لباش با یه بوسه ی بیحال ی زین بسته شد

زین کمی با لباش بازی کرد و ازش جدا شد

-چرا داری میلرزی؟
کهلانی لبشو گاز گرفت و جوابشو نداد:از من میترسی؟

-نباید بترسم؟توگفتی ازم متنفری

-ایکاش میشد بفهمی منظورم چی بود

-مگه "ازت متنفرم" میتونه معنی دیگه ای داشته باشه؟

-شاید...

-چه معنی ای؟
زین جواب نداد:بهم نمیگی نه؟

پلکای زین روی هم افتاد و از هوش رفت

و درست لحظه ایکه کهلانی حس میکرد قلبش لرزیده زمزمه ای شنید که خردش کرد

-هری... هری...

LuvWarWhere stories live. Discover now