تاملینسن روی صندلی ننویی اش نشسته بود و از منظره ی بالکن لذت میبرد و موهای زین رو که برهنه روی پاهاش نشسته بود رو نوازش میکرد
زین سرش روی سینه ی اون و بیهوش بود
ولی کم کم تکون خورد و بیدار شد
سرشو از رو سینه ی تاملینسن برداشت و با ترس به اطرافش نگاه کرد-هی نترس
تاملینسن دستشو روی گونه اش گذاشت و لبخند ارامش بخشی زد-من...کجام؟
با خس خس گفت-تو املاک خودت...
زین که که داشت پیشونیشو میمالید با این حرف تاملینسن کارشو متوقف کرد و برگشت و بهش نگاه کرد
-چی؟-اینجا مال توئه
-اینم یه نوع جدید از جوک های بی مزه اته؟
زین با عصبانیت گفت و تاملینسن رو به خنده انداخت
-یکم انصاف داشته باش جک های من از جک های هری که بی مزه تر نیستن
-میشه یه چیزی بپوشم؟
زین گفت و با اخم سعی کرد شرمشو پنهان کنه-نه اخه گرمای تنتو دوست دارم تو بوی خوبی میدی
و انگشتشو روی ارنج زین کشیدزین میدونست که نمیتونه باهاش بحث کنه تاملینسن از اون آدمهایی بود که از خشم بقیه برای بازی دادنشون استفاده میکرد
و میتونست ساعتها از این بازی لذت ببره-حداقل میتونی بگی کجاییم
-من که بهت گفتم
و پشت زین رو نوازش کرد-ببخشید که برام عجیبه که بشنوم اینجا املاک منه درحالیکه حتی کنترلی روی اینکه درحال حاضر لباس تنم باشه یا نباشه داشته باشم
زین طعنه زدتاملینسن خندید
-برای همینه که دوستت دارم هرجایی که بشه افکارتو به زبون میاریزین شونه هاشو بالا انداخت
-میگن جسارت کشنده اس اما کسیکه جسوره اینجا یه جای خاص داره
و با انگشت اشاره اش به سینه اش زد و به قلبش اشاره کرد-فعلا که تا امروز جایگاهم اینجا بود
و به دیک تاملینسن اشاره کردتاملینسن خندید و لپشو بوسید
-میخوام یه چیزی نشونت بدم
---------------------------
به محض اینکه نیثن وارد بیمارستان شد یکی از مامورها اومد پیشش تا گزارششو بده-ماجرا چیه؟
نیثن پرسید-یه دختر حدودا بیست ساله تو بخش اورژانسه گلوش بریده شده وبخاطر شوکی که بهش وارد شده نمیتونه حرف بزنه
-اسمش؟
-تو وسایلش مدارک شناسایی پیدا نکردیم
نیثن به اتاقی نزدیک شد که دوتا مامور جلوی درش داشتن نگهبانی میدادن و درو باز کردو با دیدن چهره ی آشنای اون دختر سرجاش خشک شد
YOU ARE READING
LuvWar
Fanfictionاونا یادشون نمیومد که من کیم و هویتم براشون فقط درد بود پس گذاشتم تو فراموشی بمونن و خودم... سرم به انتقام گرمه