Chapter 43

231 39 4
                                    

تاملینسن روی صندلی ننویی اش نشسته بود و از منظره ی بالکن لذت میبرد و موهای زین رو که برهنه روی پاهاش نشسته بود رو نوازش میکرد

زین سرش روی سینه ی اون و بیهوش بود
ولی کم کم تکون خورد و بیدار شد
سرشو از رو سینه ی تاملینسن برداشت و با ترس به اطرافش نگاه کرد

-هی نترس
تاملینسن دستشو روی گونه اش گذاشت و لبخند ارامش بخشی زد

-من...کجام؟
با خس خس گفت

-تو املاک خودت...

زین که که داشت پیشونیشو میمالید با این حرف تاملینسن کارشو متوقف کرد و برگشت و بهش نگاه کرد
-چی؟

-اینجا مال توئه

-اینم یه نوع جدید از جوک های بی مزه اته؟

زین با عصبانیت گفت و تاملینسن رو به خنده انداخت

-یکم انصاف داشته باش جک های من از جک های هری که بی مزه تر نیستن

-میشه یه چیزی بپوشم؟
زین گفت و با اخم سعی کرد شرمشو پنهان کنه

-نه اخه گرمای تنتو دوست دارم تو بوی خوبی میدی
و انگشتشو روی ارنج زین کشید

زین میدونست که نمیتونه باهاش بحث کنه تاملینسن از اون آدمهایی بود که از خشم بقیه برای بازی دادنشون استفاده میکرد
و میتونست ساعتها از این بازی لذت ببره

-حداقل میتونی بگی کجاییم

-من که بهت گفتم
و پشت زین رو نوازش کرد

-ببخشید که برام عجیبه که بشنوم اینجا املاک منه درحالیکه حتی کنترلی روی اینکه درحال حاضر لباس تنم باشه یا نباشه داشته باشم
زین طعنه زد

تاملینسن خندید
-برای همینه که دوستت دارم هرجایی که بشه افکارتو به زبون میاری

زین شونه هاشو بالا انداخت

-میگن جسارت کشنده اس اما کسیکه جسوره اینجا یه جای خاص داره
و با انگشت اشاره اش به سینه اش زد و به قلبش اشاره کرد

-فعلا که تا امروز جایگاهم اینجا بود
و به دیک تاملینسن اشاره کرد

تاملینسن خندید و لپشو بوسید
-میخوام یه چیزی نشونت بدم
---------------------------
به محض اینکه نیثن وارد بیمارستان شد یکی از مامورها اومد پیشش تا گزارششو بده

-ماجرا چیه؟
نیثن پرسید

-یه دختر حدودا بیست ساله تو بخش اورژانسه گلوش بریده شده وبخاطر شوکی که بهش وارد شده نمیتونه حرف بزنه

-اسمش؟

-تو وسایلش مدارک شناسایی پیدا نکردیم

نیثن به اتاقی نزدیک شد که دوتا مامور جلوی درش داشتن نگهبانی میدادن و درو باز کردو با دیدن چهره ی آشنای اون دختر سرجاش خشک شد

LuvWarWhere stories live. Discover now