Chapter 37

252 40 13
                                    

تاملینسن اونو به اتاقی برد که هری برهنه و وحشتزه روی تخت نشسته بود و دستش به میله ی تخت بسته شده بود

رد اشک و سیلی روی صورتش بود و دماغش سرخ شده بود

-تو باهاش چیکار کردی؟
زین نتونست خودشو کنترل کنه و برگشت و یقه ی تاملینسن رو گرفت

-هنوز هیچی
اینو گفت و دستای ضعیف زین رو از خودش جدا کرد:و فکرم نکنم باید بخاطر کارهام به تو جواب پس بدم

-زین...من...
هری خواست چیزی بگه که زین رو اروم کنه و از تنبیه شدن نجات بده ولی زین نذاشت:هری انقدر نگو خوبی

-زین...

-هی بچه...دعوا نداریم و تو مالیک...
با سر به هری اشاره کرد:باهاش بخواب

-چه گهی...؟؟
اما با دیدن هشدار تو چشمای تاملینسن نتونست فحششو کامل کنه و فقط مثل بچه های سرتق با اخم روشو برگردوند و لباشو به نشونه اعتراض بیرون داد

و تاملینسن با همون لحن آروم رو اعصابش شروع به حرف زدن کرد

-موقعی که هری رو خریدم گفتن که این دلبر کوچولو باکره س و خب من زیاد با سکس با باکره ها حال نمیکنم چون هیچ لذتی توش نیست در نتیجه....

دستشو روی شونه ی زین گذاشت:تا من برگردم باکرگیشو ازش میگیری

و جوری این دستور رو داد انگار داره بهش میگه چمن هارو کوتاه کن و حواست باشه درست انجامش بدی

هری سرجاش خشکش زد حتی فین فین هم نمیکرد

-تو دیوونه ای نه؟
زین اولین نفری بود سکوت آزار دهنده رو شکست

-خب اگه متوجه نشدی باید اینطور توضیح بدم اگه برگردم و تو به اون دست نزده باشی میدونی که باهات چیکار میکنم...

ماهیچه های صورت زین مثل کسیکه داره بخاطر خشم سکته میکنه سفت شدن
البته که میدونست
هنوز یادش نرفته بود چطور باکرگیشو به اون باخت

فلش بک
وقتی تاملینسن ازش بیرون کشید خون تازه لخته خونهایی که روی پاهاش خشک شده بودن رو خیس کرد
و اون با اشکهایی که صورتشو خیس کرده بودن از حال رفت
پایان فلش بک

تاملینسن که از تاثیر حرفش روی زین خوشنود بنظر میرسید لبخندی زد و از اتاق خارج شد و درو قفل کرد
@#$#@

-گفته بودی یه بار باردار شدی

-اره مال اوایل کارم بود وقتی هنوز دنبال یه تیکه از پاکی ای بودم که گمش کرده بودم انقدر احمق بودم که فکر کنم اگه یه مرد با یه زن خوب برخورد کنه بخاطر عشقه...

نفس لرزونش رو داخل داد:وقتی حامله شدم بهش گفتم و اون گفت خوشحاله و بزودی از اون فاحشه خونه ی لعنتی نجاتم میده ولی یکم بعد فهمیدم بهشون پول داده تا وقتی بچه بدنیا اومد بی سر و صدا اونو ازم بگیرن و ساکتم کنن چون اون نامزد داشت و نباید سر و صدا میشد

-تو چیکار کردی؟

-یکی از بطریهای مشروبشو که ارزش طلا داشت رو شکستم و با شیشه اش به شکمم زدم انقدر که خودم تا پای مرگ رفتم اون یارو منو برد بیمارستان ولی بچه دیگه مرده بود

پوزخندی زد:میدونی صاحبکارم حسابی ازش کند حتی پول عمل زیباییمم ازش گرفت چون اون خطها روی شکمم مونده بود یادم نمیره چقدر برای اون بچه گریه کرد

نیشخندی زد و یه پوک عمیق به رل ویدش زد و نفسشو بیرون داد:وقتی اشکاشو دیدم حس کردم دلم خنک شده برای همین بخاطر کشتن بچه عذاب وجدان نگرفتم

-انتقام شیرینه
زین یکم کوکایین گذاشت تو بینیش و بالا کشید

-بیشتر از اونچه که فکرشو کنی

-برای همین تلافی چیزارو زود سر مردم درمیاری؟

-اره همه ی ما انتقام های کوچیک خودمونو داریم مثلا جنابعالی...مشکلت چیه که مثل من درمورد چیزایی که اذیتت میکنه نمیگی؟

-بعضی چیزا گفتنی نیست

-هی دیگه داستانت از مال من که شرم آورتر نیست من مثل احمقا رفتار کردم درحالیکه قبلا هم از اون سوراخ نیش خورده بودم

-نه تو فقط تو یه جای اشتباه دنبال عشق بودی...

-باورم نمیشه انقدر مواد کشیدیم که داریم اوردوز میکنیم اونوقت تو هنوز دهنتو باز نکردی

-مگه بازپرس قضائی ای که انقدر گیر میدی؟

-بازکن دهنتو

-مثلا تو باز کردی چیشد؟برملا کردن رازهات خیلی چیز خوبیه؟
زین اعتراض کرد و به عادت گذشته مثل بچه ها نق زد و لباشو بیرون داد

و کهلانی تو ذهنش گفت:تو همین الآنشم داری رازهاتو برملا میکنی...

اون همیشه عادت داشت به آدمها خیره بشه و به حرفهاشون دقت کنه یجور پژوهش علمی از راه مشاهده
برای همین راحت نقطه ضعفهای طرف مقابل رو پیدا میکرد و روی اونا دست میذاشت

در مورد زین....
خب اون سرسخت تر بود ولی کم کم داشت یه چیزایی از عادتها و رفتارهاش دستش میومد

-مثلا اینکه تو بدونی من یه بار سقط کردم قراره منو بکشه؟یا بدنامم کنه؟نه...! میلیونها سقط در دنیا اتفاق میفته و یکیش برای من اتفاق افتاد

-من ترجیح میدم رازهامو برای خودم نگه دارم و درضمن اون اتفاق نبود تو خودکشی کردی

-ولی الآن زنده و شادم پس یجورایی میتونم برم تو برنامه های تلویزیونی و خانمهای دیگه رو تسلی بدم

-اره همینکارو کن و دست از سرم بردار
و پتو رو روی سرش کشید و به اون پشت کرد تا بخوابه

کهلانی روی تخت جابجا شد و از پشت زین رو بغل کرد و روی شونه اش یه بوسه کاشت

بوسه ای که

نباید حس همون لبهای آشنا رو میداشت ولی داشت

فلش بک

-هی قهر نکن دورگه ی سکسی من
زین زیرپتو ریز خندید
و یهو پتو کنار زده شد و لبهای گرمی شونه اشو بوسید و بعدش گردنشو و بعد گونه اش...
تا وقتیکه از جاش بلند شد تا اون لبهارو ببوسه

پایان فلش بک

ایکاش بوسیدن لبهای کهلانی هم همون حس رو داشت اونوقت زین انقدر احساس دلتنگی نمیکرد

LuvWarWhere stories live. Discover now