Chapter 69

121 20 0
                                    

-هی...

کهلانی با صدای زین سرشو بلند کرد و زین روی روناش زد:بیا اینجا

-نه ممنون

-دست از لجبازی بردار نباید روی زمین سرد و نمدار بشینی

-برای یکی مثل تو چه فرقی میکنه؟
لبشو گاز گرفت چون دردش حتی نمیذاشت راحت نفس بکشه
و این داشت میترسوندتش

-برای من فرقی نداره ولی تو اون بچه رو میخوای نه؟
دوباره روی پاهاش زد:بیا!

-من سگت نیستم که با اشاره ات دستورتو اجرا کنم

زین چشاشو چرخوند و بسمت کهلانی اومد و اونو روی پاهاش نشوند

-هی...

-اره سگم نیستی ولی هرزه ام هستی. (بازی با کلمات سگ و هرزه چون کلمه ی هرزه در زبان انگلیسی به معنی ماده سگ هم هست)

کهلانی مشتشو به شونه ی زین زد و زین نالید و مشتشو گرفت و پایین اورد

-لعنتی روی زخمم نه...

-حقته!

-فعلا تنها کسیکه میتونه نجاتت بده منم پس بهتره سعی نکنی زهرتو بهم بریزی

-تو از اول منو تو این هچل انداختی

-خودت اینکارو کردی...

-من فقط میخواستم برم تو یه شهر کوفتی دیگه زندگیمو کنم تو تعقیبم کردی

-روزی که میدونستی یه متجاوزم و پاتو تو خونه ام گذاشتی برای خودت دردسر خریدی

-روزیکه شرط بستم

-هوم؟

-من برای بدست آوردن تو با کایلا شرط بستم ولی زنده نموند ببینه چه مسخره باختم درست همونطوری که اون گفت با یه بچه...
پوزخند دردناکی زد

-خب...اگه این حالتو بهتر میکنه باید بگم هیچکس نمیتونه
زین بسردی گفت

-اره... گفتی...
با حس یه گردو تو گلوش صداش شکست و سرشو روی شونه ی زین گذاشت و سعی کرد غرور نابود شده اشو نادیده بگیره:و من دوباره شدم هرزه ی توجه...

-چقدر بده؟
دستشو روی شکم کهلانی گذاشت

-خیلی درد داره...
بغضش شکست:اگه.. بمیر. ه..
سرشو تو شونه ی زین قایم کرد

-چون ترسیدی...اگه استرستو کنترل کنی بهتر میشی

-تو نترسیدی؟

-ترس برای کسیه که چیزی برای از دست دادن داره

-تو هری رو داری

-هه!

-پوزخندت برای چی بود؟

-هیچی!

LuvWarWhere stories live. Discover now