-هی...
کهلانی با صدای زین سرشو بلند کرد و زین روی روناش زد:بیا اینجا
-نه ممنون
-دست از لجبازی بردار نباید روی زمین سرد و نمدار بشینی
-برای یکی مثل تو چه فرقی میکنه؟
لبشو گاز گرفت چون دردش حتی نمیذاشت راحت نفس بکشه
و این داشت میترسوندتش-برای من فرقی نداره ولی تو اون بچه رو میخوای نه؟
دوباره روی پاهاش زد:بیا!-من سگت نیستم که با اشاره ات دستورتو اجرا کنم
زین چشاشو چرخوند و بسمت کهلانی اومد و اونو روی پاهاش نشوند
-هی...
-اره سگم نیستی ولی هرزه ام هستی. (بازی با کلمات سگ و هرزه چون کلمه ی هرزه در زبان انگلیسی به معنی ماده سگ هم هست)
کهلانی مشتشو به شونه ی زین زد و زین نالید و مشتشو گرفت و پایین اورد
-لعنتی روی زخمم نه...
-حقته!
-فعلا تنها کسیکه میتونه نجاتت بده منم پس بهتره سعی نکنی زهرتو بهم بریزی
-تو از اول منو تو این هچل انداختی
-خودت اینکارو کردی...
-من فقط میخواستم برم تو یه شهر کوفتی دیگه زندگیمو کنم تو تعقیبم کردی
-روزی که میدونستی یه متجاوزم و پاتو تو خونه ام گذاشتی برای خودت دردسر خریدی
-روزیکه شرط بستم
-هوم؟
-من برای بدست آوردن تو با کایلا شرط بستم ولی زنده نموند ببینه چه مسخره باختم درست همونطوری که اون گفت با یه بچه...
پوزخند دردناکی زد-خب...اگه این حالتو بهتر میکنه باید بگم هیچکس نمیتونه
زین بسردی گفت-اره... گفتی...
با حس یه گردو تو گلوش صداش شکست و سرشو روی شونه ی زین گذاشت و سعی کرد غرور نابود شده اشو نادیده بگیره:و من دوباره شدم هرزه ی توجه...-چقدر بده؟
دستشو روی شکم کهلانی گذاشت-خیلی درد داره...
بغضش شکست:اگه.. بمیر. ه..
سرشو تو شونه ی زین قایم کرد-چون ترسیدی...اگه استرستو کنترل کنی بهتر میشی
-تو نترسیدی؟
-ترس برای کسیه که چیزی برای از دست دادن داره
-تو هری رو داری
-هه!
-پوزخندت برای چی بود؟
-هیچی!
YOU ARE READING
LuvWar
Fanfictionاونا یادشون نمیومد که من کیم و هویتم براشون فقط درد بود پس گذاشتم تو فراموشی بمونن و خودم... سرم به انتقام گرمه