از دید کهلانیاونجا یه نوزاد از پاش آویزون شده بود و خونش از گلوی پاره پاره اش توی یه سطل ریخته میشد
دور و برش پر از نقاشی های وحشیانه برنگ قرمز اخرایی بودن
رنگی که بی شک از بدن چند تا نوزاد بیچاره بیرون کشیده شده بودقبل ازینکه بتونم چیزی که دیدمو هضم کنم اون بازومو کشید و منو برگردوند سمت خودش و یه اسلحه بسمتم گرفت خون تو رگام یخ زده بود و فقط می تونستم به مرد عصبانی جلوم نگاه کنم
مردی که راز خیلی کثیفی ازش فهمیده بودم و ابایی از کشتن من نداشتمثل تمام اون پرونده های تجاوز اینم قرار بود با پول حل شه
اون در مورد من حتی راحتتر بود چون من ابدا هویت و خانواده ای نداشتمفقط کافی بود جسدمو بندازه تو آشغالا تا سگ های خیابونی بخورنم
از ترس فلج شده بودم و ابدا نمیدونستم چیکار کنم
اینم میدونستم که ضعف و ترس نشون دادن هم نمیتونم خودمو نجات بدم
مردها فقط دلشون برای دخترای معصوم میسوزه نه فاحشه هایی مثل منپس...
صورت وحشتزده کارمو خراب میکنه
معذرت خواهی چیزی رو درست نمیکنه
التماس کارو خرابتر میکنه
گریه فقط باعث میشه بخواد به قصد کشت بزنتم
تمامی سلاح های دخترونه تو این شرایط برای یه فاحشه حکم اسلحه ی بی خشاب رو داره و فقط باعث میشه مرد ها عصبانیتر شن چون تصور میکنن داریم تظاهر میکنیمولی اونا یه چیزی رو فراموش کردن
فاحشه یا پاک ما همه دختریم
ولی این اهمیتی نداره از اولین روزی که قاطی اینا شدم اینو میدونستم
فلش بک
کارمن یه سیلی محکم بهم زد جوری که روی زانوهام افتادم
-بلند شو
اون سرم جیغ زدای کاش میتونستم ولی تمام بدنم پر از درد و کبودی شده بود تمام روز داشتم از کارمن کتک می خوردم و دیگه نایی نداشتم و و وقتی اون موهامو کشید و سرمو انقدر کوبوند به زمین که دماغ و دهنم پر خون شد نتونستم اشکامو از بدبختی خودم کنترل کنم
-توروخدا بسه...بسه...
با التماس نالیدم-این چه وضعشه فکر کردی کی هستی که مثل آدم حسابی ها رفتار میکنی هان؟ تو حتی اسمم نداری تو یه فاحشه ای هیچکس دلش برای یه فاحشه نمیسوزه فقط خودتی که میتونی خودتو از دستم نجات بدی فقط خودت
اون چونه ی دردناکمو محکمتر فشرد و بعد رهام کرد و لگدهای متوالی به شکمم زد طوری که نمیتونستم نفس بکشماین حقمه...این پایان زندگی یه آشغالی مثل منه
مدام اینو تو ذهنم تکرار میکردمکارمن اینجا بخاطر جنده های کارکشته ای که تربیت میکرد معروف شده بود و همیشه زمزمه هایی بود که می گفت از هر 4دختری که میرن پیشش تا یاد بگیرن 3تا شون میمیرن
VOUS LISEZ
LuvWar
Fanfictionاونا یادشون نمیومد که من کیم و هویتم براشون فقط درد بود پس گذاشتم تو فراموشی بمونن و خودم... سرم به انتقام گرمه