زمان حال از دیدگاه کهلانی:روی یه نیمکت داغون تو یه کارخانه ی متروکه داشتیم مواد میکشیدیم
اینجا یجورایی جای مخفی و محل زندگی موقتمونه
خب,بذارین یه توضیح کامل بهتون بدم
اینجا متروکه ترین جای لندنه جایی فراموش شده و اگه خوش شانس باشی و تو یه محله ی خوب بدنیا اومده باشی از بقیه میشنوی که اینجا جن زده اس
گاهی داستانها به حدی اغراق آمیز میشه که بجای ترسوندن باعث خنده میشه
بهرحال تو لیست محله های قابل سکنه حتی اسم محله ی ما نیومده اونایی که اینجا بدنیا میان مدرک شناسایی ندارن چون اکثر آدمای اینجا مهاجر های غیرقانونی انتنها راه پیشرفت تو این منطقه اینه تو خلاف نفر اول بشی یه عالمه پول دربیاری و کلی آشنا پیدا کنی
اگه خوب پول دربیاری میتونی برای خودت مدرک شناسایی جعلی بخری
مردم اینجا بیشتر از هر چیزی تشنه ی داشتن هویت ان
برامون مهم نیست آب شهری نداریم سیستم برقی وجود نداره
تنها خوبیش اینه که ما نیازی نداریم مثل هر شهروند لندنی مالیات بدیم
منم یکی از همون بی هویت هامتو هیچکدوم از کاغذ پاره های این کشور چیزی ازم ثبت نشده
مادرم منو تو یکی از این خرابه ها بدنیا آورد و وقتی 7 سالم بود بخاطر اوردوز مرد
من از بی هویتهای اینجا بدبخت ترم چون اونا برای خودشون اسم دارن هرچند که جایی ثبت نشده باشه ولی مادر من همیشه می گفت جایی که هویت نداری اسم بدردت نمیخوره اسم میخوای برو دنبالش
وقتی بچه تر بودم فحشای بزرگترها اسمم بود
تخم سگ,حرومی,گیس بریده,و گاهی چیزایی که معنیشونم درست بلد نبودم اما الآن بخاطر شهرتی که تو جیب بری و هرزگی بهم زدم بهم یه اسم دادن
کهلانی
و الآن این جام جاییکه هفته ای یه بار با موادی که کل هفته نصیبمون شده جشن میگیریم
_هی خبر جدیدی نداری؟
سیگار ماریجوانا رو از لای لبای لوگن گرفتم تا خودم بکشم_نه فقط میدونم تازگی ها یه پرونده ی تجاوز پلیسارو درگیر خودش کرده
شونه هاشو بالا انداخت_مال اینوراست؟از خودمونه؟
با کنجکاوی پرسیدماون یکم هرویین تو تو دماغش گذاشت و بالا کشید
_نه طرف مایه داره تو یه محله ی عالی تو لندن بدنیا اومده
_چی؟😶
از تعجب با دود سیگارم خفه شدم و باعث شدم لوگان و بقیه یکم بهم بخندن :اون یارو چه مرگشه؟_شاید پولاش زیادی کردن
کایلا گفتکایلا یجورایی جنده ی بدنام و البته محبوب محله بود با دخترا و اوناییکه باهاش مخالف بودن هیچ وقت رفتار درستی نداشت بطرزی افراطی سیگار میکشید و موهاشو هرسال با چاقوی خودش میبرید و بلوند میکرد و لنزهای ابی میذاشت و رژ لب قرمز میزد
YOU ARE READING
LuvWar
Fanfictionاونا یادشون نمیومد که من کیم و هویتم براشون فقط درد بود پس گذاشتم تو فراموشی بمونن و خودم... سرم به انتقام گرمه