Chapter 20

295 48 16
                                    

-اون جنده چند روزه نیومده خونه بنظرت قضیه چیه؟
کایلا در حالی که با حرص نفس پر دودشو بیرون میداد گفت

-شاید یه گوشه ای مرده
لوگن شونه ای بالا انداخت

-هاه اون 7تا جون داره
سیگار رو لای لباش گذاشت و همونطور که ازش کام می گرفت انگشتاشو باز کرد و استخون گونه هاش بیشتر از قبل بیرون زدن

تکنیکی که هر مردی رو دیوونه میکرد اون قصدش دیوونه کردن لوگان نبود ولی از بس اینکارو کرده بود براش یجور عادت شده بود
-من که میگم زیادی پاپیچ یارو شده اونم زده کشتتش

-نه ... لوگن تو که بلوند نیستی چرا داری مثل اونا حرف میزنی؟
کایلا با حرص گفت
(بلوندها احمقن-ضرب المثل)

-خب خانم نابغه شما بگین که چه اتفاقی ممکنه افتاده باشه😒
لوگن با دلخوری گفت

-حامله شده

-چی؟😐😂

-نخند...د میگم نخند اون جنده حامله شده و الآن تو خونه اشه و داره روش کار میکنه تا از این سگ دونی نجاتش بده

-بس کن هممون میدونیم کهلانی سبکش این نیست

-شاید سبک عوض کرده,یه ذره فکر کن لوگن اون پسره هم خوشتیپه هم پولدار و هم خلافکار راست کار خودشه

-میخوای چیکار کنیم؟

-هر چیزی که براش برنامه ریزی کرده رو ازش میگیرم.😈
,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,
از دیدگاه کهلانی

از تخت اومدم پایین حالم کاملا خوب شده بود ولی کمی احساس ضعف میکردم
و بخاطر داروها و آنتی بیوتیک ها یکم معده ام ضعیف شده بود
هرچیزی رو نمیتونستم بخورم
ادویه و غذاهای ترش برام ممنوع شده بود و بدون قرصام اگه غذا می خوردم دل درد میگرفتم

لعنت بهت زین

اگه پشت در ولم نمیکرد مجبور نبودم اون آنتی بیوتیک های ناجور رو مصرف کنم و تهش اینطوری برای غذا خوردن به خفت بیفتم

رفتم تو آشپزخونه چون تشنه ام بود که حس کردم صدای گریه ی یه نوزاد رو میشنوم

اولش اهمیتی ندادم ولی بازم اون صدا رو شنیدم

یهو یاد اون نوزاد بیچاره افتادم که خونش از تنش بیرون کشیده شده بود

زین دوباره یه نوزاد دیگه رو آورده خونه؟

پس بسمت صدا رفتم و با یه در دیگه مواجه شدم
گوشمو به در چسبوندم
لعنتی صدا از پشت اون در بود درو باز کردم و پریدم تو
ولی اونجا حتی یه پوشک بچه ام نبود
فقط یه پرده ی نمایش بود که داشت یه فیلم از یه نوزاد رو نشون میداد

-گریه نکن فردی
با شنیدن صدای آشنای زین تو زمینه ی فیلم اخم کردم

-زین تو چجور آدمی هستی؟ بجای اینکه آرومش کنی داری ازش فیلم میگیری؟
یه پسر فرفری تو کادر ظاهر شد و با عصبانیت به دوربین خیره شد

-خب فقط که نمیشه از خنده اش فیلم بگیریم

-اون فرفری یه نگاه کشنده انداخت و بچه رو گرفت جلوی صورتش:هی مرد کوچولوی من گریه نکن...

بچه آرومتر شد و با چشمای اشک آلودش به لبخند اون پسر خیره شد
چه جالب اون پسر چال گونه داشت
یک که بیشتر دقت کردم متوجه شدم اون چشاش سبزه

-هی زین دو دقیقه اون دوربین مسخره اتو بگیر اونور
یه صدای شیطنت آمیز دیگه شنیدم و دوربین چرخید و یه مرد بالغتر تو کادر اومد
مرد جلو اومد و سعی کرد دوربین رو از زین بگیره و تصویر قرو قاطی شد ولی تو تصویر قرو قاطی صدای خنده ی زین رو برای اولین بار شنیدم
و فکر کنم مو به تنم راست شد

اون دوتا مرد دیگه کی بودن؟ اون بچه؟

تو همین فکرا بودم و سوالها تو سرم میچرخید که در ورودی باز شد

-کهلانی؟
صدای زین رو که شنیدم چیزی نمونده بود از کلافگی به گریه بیوفتم

برای یه ثانیه سرجام خشک شدم سریع همه چیو خاموش کردم و درو آروم بستم و دنبال راه فرار گشتم

هنوز یادم نرفته آخرین بار چی شد
اگه دوباره منو بندازه تو اون اتاق تاریک.. ؟
اوه نه لعنتی باید یکاری کنم

LuvWarWhere stories live. Discover now