Chapter 33

276 43 10
                                    


-بهت گفتم باهام حرف نزنی
زین آروم هشدار داد

-چرا حرف زدن تا حالا کسی رو نکشته
لوگن لبخند کجی زد:نگرانی رو بذار کنار اگه به حرفای کایلا خوب گوش کنی مشکلی برای کهلانی پیش نمیاد

-بهت گفتم که دهنتو ببندی

لوگن از این همه سرسختی اون پوفی کرد و فقط از قهوه اش خورد

@#$%$#@

-کایلا...تو اصلا نمیدونی داری خودتو تو چه دردسری میندازی

کهلانی گفت ولی نه از جنبه ی هشدار
دلش می خواست اون جنده ی بلوند خودشو تو دردسر بندازه

دور و بر خونه ی کایلا پر آدمای لوگن بودن
یه مشت مرد وحشی

کایلا باید حسابی ترسیده باشه که به سواره نظام لوگن اجازه داده دور و بر خونه اش باشن چون اون ازشون متنفر بود

-فعلا اونی که تو دردسره تویی

-لوگن میدونه که میخوای با زین هم خواب بشی؟
کایلا جوابی نداد و این باعث شد کهلانی پوزخند بزنه:پس نمیدونه؛پسر بیچاره اون داره بخاطر تو خودشو نابود میکنه
با یه لحن دلسوزانه ی ساختگی گفت و خندید

-بهتره یکم نگران توله تو شکمت باشی وقتی دهنتو باز میکنی

کهلانی پوزخند زد
چون نمیتونست نگران چیزی باشه که وجود نداره

بچه ای درکار نبود ولی از شانس خوبش تست بارداری مثبت از آب در اومده بود و کایلا هم به فکرش نرسید که دوباره تست بگیره تا مطمئن شه

فعلا یه زمان نامعلوم داشت تا شروع کنه به نقشه کشیدن

فقط باید حرص کایلا رو درمیاورد تا حواسش پرت شه

@#$%$#@
هنوز داشتن تعقیب میشدن

رانندگی زین معرکه بود و خیلی خوب خیابونای لندن رو میشناخت ولی انگار هربار که فرمون رو میچرخوند اونا هم میفهمیدن داره کجا میره

و بدون اینکه بفهمه بطرز ناجوری از روی سرعتگیرها رد شد و کهلانی که کمربندشو نبسته بود مثل یه گربه تو جاش پرید و دوتا دستشو به داشبورد گرفت تا نره تو شیشه

ولی...

زیر دلش با یه درد وحشتناک تیر کشید و لای پاش پرخون شد
نمیخواست زین بفهمه اما اون صدای ناله اشو موقعی که درد بسراغش اومد رو شنیده بود

-هی..تو...؟

-فقط برو!
کهلانی با استیصال نالید

#$%$#
-زین اونا خونه رو محاصره کردن...

-عالیه اینطوری همه باهم میمیرن
زین اینو گفت و دور و برخونه مین کار گذاشت

-چی؟
کهلانی با وحشت به اونا خیره شد:اونا چین زین؟

-بمب پارتی بدون بمب نمیشه

-تو دیوونه ای زین؟میخوای خونه اتو منفجر کنی؟هیچ فکر کردی ما هم تو این خونه ایم و هیچ راهی برای بیرون رفتن نیست؟

-بهتره کاناپه مورد علاقه امو مثل صندلی ماشینم خونی نکنی

کهلانی خواست چیزی بگه اما دهنشو بست اون نمیتونست از زین انتظار داشته باشه که یکم درکش کنه
یا دردشو بفهمه

LuvWarWhere stories live. Discover now