Chapter 51

167 26 1
                                    

-چرا تو یه همچین اتاقی اومدیم؟
کهلانی با دیدن اتاق خالی که فقط یه تخت با ملافه های سفید وسطش بود گفت

-اخرین مرحله ی آموزشت...

-تو تخت؟

-بهرحال باید چیزای دخترونه رو هم بلد باشی

-چی؟😒

زین روی تخت نشست

-اول از همه قانون جذابیت...فکر میکنی جذابیت از کجا میاد؟

-من اینطوری فکر میکنم یا واقعا داری بهم درس جندگی میدی؟😕

زین بی حرف نگاش کرد و کهلانی با تعجب پوزخند بلندی زد:هاه!تو مثل اینکه یادت رفته من کی بودم

-یه جنده که تو تخت مثل یه مرد میداد
زین گفت

-وات د فاک؟😦

-تو یکم زیادی خشک و خشنی

-زین مالیک بهتره حواست باشه چی میگی تو همخوابم بودی

-دقیقا بهمین خاطر همه چیو میدونم

اگه نگاه میتونست ادم بکشه زین مطمئنا با نگاه کهلانی که داشت بسمتش شلیک میکرد میمرد

اما زین کوچکترین اهمیتی نمیداد:نمیخوای جواب بدی؟
و دوباره نگاه خیره اشو که برای کهلانی آزار دهنده بود رو بهش انداخت

-خب...زیبایی معمولا یه فاکتور مهمه

زین به خنده افتاد و کهلانی از ترس عقب رفت چون تاحالا این رفتارو ازش ندیده بود و غریزه در مواجهه با این چیز جدید عکس العمل ترس رو نشون داد

-دست معلمت درد نکنه با این جنده تربیت کردنش...

کهلانی فقط میتونست پلک بزنه و امیدوار باشه این لحن حرف زدنم یجور آموزشه

-بسه نخند
کهلانی اعتراض کرد

زین بسختی تونست لبخندشو جمع کنه

-خب جناب نابغه شما بگو جذابیت از کجا میاد تا ما هم یاد بگیریم
کهلانی نیش زد

-اعتماد بنفس

-هوم؟

-وقتی اعتماد بنفست زیاد باشه حتی میتونی مردم رو راضی کنی که ماست سیاهه..

-اعتماد بنفس کاذب خودش مخربه

-اعتماد بنفس مثل ویتامین ث میمونه هرچی هم که زیاد و کاذب باشه ضرری نداره ولی کمبودش...
به کهلانی اشاره کرد:مخربه!

-ببخشید اما رفتار من حاصل تجربیات شخصیه و تجریبات شخصی من نشون میده که...

-تو یه جنده ی زشتی!زین حرف کهلانی رو برید و متوجه مشت شدن دستاش شد:پس بهت تبریک میگم چون اکثر فاحشه ها زیبایی اشونو تو همون سالهای اول از دست میدن...این یعنی یه فاحشه ی کارکشته ای..

LuvWarTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon