-چرا تو یه همچین اتاقی اومدیم؟
کهلانی با دیدن اتاق خالی که فقط یه تخت با ملافه های سفید وسطش بود گفت-اخرین مرحله ی آموزشت...
-تو تخت؟
-بهرحال باید چیزای دخترونه رو هم بلد باشی
-چی؟😒
زین روی تخت نشست
-اول از همه قانون جذابیت...فکر میکنی جذابیت از کجا میاد؟
-من اینطوری فکر میکنم یا واقعا داری بهم درس جندگی میدی؟😕
زین بی حرف نگاش کرد و کهلانی با تعجب پوزخند بلندی زد:هاه!تو مثل اینکه یادت رفته من کی بودم
-یه جنده که تو تخت مثل یه مرد میداد
زین گفت-وات د فاک؟😦
-تو یکم زیادی خشک و خشنی
-زین مالیک بهتره حواست باشه چی میگی تو همخوابم بودی
-دقیقا بهمین خاطر همه چیو میدونم
اگه نگاه میتونست ادم بکشه زین مطمئنا با نگاه کهلانی که داشت بسمتش شلیک میکرد میمرد
اما زین کوچکترین اهمیتی نمیداد:نمیخوای جواب بدی؟
و دوباره نگاه خیره اشو که برای کهلانی آزار دهنده بود رو بهش انداخت-خب...زیبایی معمولا یه فاکتور مهمه
زین به خنده افتاد و کهلانی از ترس عقب رفت چون تاحالا این رفتارو ازش ندیده بود و غریزه در مواجهه با این چیز جدید عکس العمل ترس رو نشون داد
-دست معلمت درد نکنه با این جنده تربیت کردنش...
کهلانی فقط میتونست پلک بزنه و امیدوار باشه این لحن حرف زدنم یجور آموزشه
-بسه نخند
کهلانی اعتراض کردزین بسختی تونست لبخندشو جمع کنه
-خب جناب نابغه شما بگو جذابیت از کجا میاد تا ما هم یاد بگیریم
کهلانی نیش زد-اعتماد بنفس
-هوم؟
-وقتی اعتماد بنفست زیاد باشه حتی میتونی مردم رو راضی کنی که ماست سیاهه..
-اعتماد بنفس کاذب خودش مخربه
-اعتماد بنفس مثل ویتامین ث میمونه هرچی هم که زیاد و کاذب باشه ضرری نداره ولی کمبودش...
به کهلانی اشاره کرد:مخربه!-ببخشید اما رفتار من حاصل تجربیات شخصیه و تجریبات شخصی من نشون میده که...
-تو یه جنده ی زشتی!زین حرف کهلانی رو برید و متوجه مشت شدن دستاش شد:پس بهت تبریک میگم چون اکثر فاحشه ها زیبایی اشونو تو همون سالهای اول از دست میدن...این یعنی یه فاحشه ی کارکشته ای..
BINABASA MO ANG
LuvWar
Fanfictionاونا یادشون نمیومد که من کیم و هویتم براشون فقط درد بود پس گذاشتم تو فراموشی بمونن و خودم... سرم به انتقام گرمه