Chapter 65

145 20 1
                                    

-نیثن؟ تو خوبی؟
کهلانی با نگرانی پرسید

-من خوبم زین کجاست؟
نیثن گفت و جلیقه اشو با عجله باز کرد

-تو اتاقم.. از هوش رفته

-زخمی شده؟

-سوخته... فکر کنم درجه سه باشه ضدعفونیش کردم اما دیگه نمیدونستم چیکار کنم

نیثن در اتاق کهلانی رو باز کرد

-اوه خدا(Jesus)
نیثن با دیدن زخم زین گفت و بسمتش رفت
و زخمشو بررسی کرد
-زین.. زین؟؟!..
چند بار بصورتش زد اما جوابی نشنید

-چه مدته بیهوشه؟

-یه ساعتی میشه...

-این عجیبه..

-چیشده؟چی عجیبه؟

-زخمش جوری نیست که بیهوش شه...
زیر چونه ی زین رو گرفت تا رنگ صورتشو بررسی کنه و لثه هاشو نگاه کرد

-اون چش شده؟
کهلانی با نگرانی پرسید

-فکر کنم مسمومش کردن ولی هرچی بوده به خوردش دادن

-چی؟😨

نیثن زین رو بلند کرد و ظرفی که کهلانی توش ضدعفونی کننده و پنبه گذاشته بود رو برگردوند و زیر سرش گذاشت و انگشتشو تو حلقش برد

زین چشاشو بست و با ناله ی کوتاهی بالا آورد
چند بار عق زد و فقط زرداب بالا آورد و بیهوش شد

کهلانی روی دهنشو پوشوند تا بالا نیاره

و نیثن صورت زین رو تمیز کرد
و گوشیشو درآورد و از زخمش و صورتش عکس گرفت

-من میرم یه دکتر بیارم مراقبش باش هر اتفاقی هم افتاد بهم زنگ بزن

کهلانی سری به تایید تکون داد و نیثن رفت
-----------------------
-هری؟
زین نالید

کهلانی دستمال خیس رو روی پیشونیش گذاشت

زین سرشو تکون داد و چیزای نامفهوم زمزمه کرد

-زین نکن...
کهلانی گفت و سعی کرد اونو سرجاش نگه داره
زین کمی تقلا کرد و چیزای نامفهوم رو باصدای بلندتری ادا کرد

-زین... زین آروم باش...
شونه ی سالم زین و بازوشو گرفت و سعی کرد اونو اروم کنه

اما زین آروم نمیشد به بازوهاش چنگ زد

-هری برو...
زین تو چشمای کهلانی نگاه کرد و گفت

-من نمیرم...
کهلانی به توهمش دامن زد

-برو.. او..ن.دا...ره...می...اد..
زین نالید

-پیشت میمونم...
نمیدونست چرا ولی وقتی اینو گفت بغضش شکست:زین...

-تو اینجا چیکار میکنی؟
زین گفت و کهلانی عقب رفت چون بنظر نمیرسید درحال هذیون گفتن یا توهم دیدن باشه

-ز.. زی.. ن؟

-برو بیرون...
وقتی اینو گفت دیگه کهلانی مطمئن شد که اون به حالت عادی برگشته

-زین تو حالت خوب...

-بهت گفتم برو بیرون
با خشم داد زد و خواست بلند شه اما زخم شونه اش درد وحشتناکی رو بهش تزریق کرد و مجبور شد دوباره دراز بکشه

-زین نکن... به خودت آسیب میزنی...

-گمشو بیرون..
زین با صدای هاسکی واری تهدید کرد

-نمیرم...

-بهت میگم...

-خفه شو
کهلانی برای اولین بار صداشو بلند کرد و تسلیم تهدیدهای زین نشد:بهت گفتم نمیرم لعنتی تو مسموم شدی باید مراقبت باشم تا نیثن با اون دکتر کوفتی برسه...

-نیازی نیست...
زین با کلافگی داد زد و بسختی تو جاش نشست..

-کله شق انقدر به خودت صدمه نزن تو تعیین نمیکنی که نیازی هست یا نه...
کهلانی با خشم گفت

-اونوقت کی تعیین میکنه؟تو؟
زین بلند تر داد زد

-اره... من...
کهلانی با صدای بلند تری از زین داد زد

زین میخواست جوابشو بده که صدای باز شدن در هردوشونو ساکت کرد

یه مرد غریبه با یه ساک تو دستش تو آستانه ی در ظاهر شد و زین دستشو روی بازوی کهلانی گذاشت مرد جلو اومد
و کهلانی نفسشو حبس کرد

مرد یه قدم دیگه به جلو برداشت و نیثن با تفنگی که بسمتش نشونه گرفته بود از پشتش بیرون اومد

-چیو از دست دادم؟
نیثن رو بهشون گفت

کهلانی نفسی از سر آسودگی کشید و و صدای نفس زین نظرشو جلب کرد

زین سریعا نقاب سردشو به چهره اش زد و دستشو کشید

-برو و ببین چیکار میتونی بکنی اگه کارتو درست انجام ندی خودت میدونی که باهات چیکار میکنم
نیثن مردی رو که حالا کهلانی حدس میزد دکتری باشه که نیثن دزدیده تهدید کرد

دکتر سری به تایید تکون داد و کیفشو باز کرد و شروع به شستشوی زخم کرد

-نیثن اونو ببر بیرون
زین به نیثن گفت
و نیثن بازوی کهلانی رو گرفت تا اونو از اتاق بیرون ببره

-ولم کن..
کهلانی اعتراض کرد

-نیثن ببرش...
زین با تحکم گفت

-انقدر برای من تعیین تکلیف نکن عوضی...
کهلانی به زین اعتراض کرد

-کهلانی..
نیثن آروم زمزمه کرد:فقط برو...

کهلانی با لجبازی به نیثن نگاه کرد

-حد خودتو گم نکن

فک کهلانی قفل شد ولی دیگه نجنگید رفت بیرون و در رو کوفت

-تا کجا میخوای پیش بری؟
نیثن روبه زین گفت

-بهت ربطی نداره

-پس اگه بهم ربطی نداره کارای کثیفتو به من نسپار
نیثن صداشو بالا برد و رفت روی صندلی نشست تا مطمئن شه اون پزشک کارشو درست انجام میده

LuvWarWhere stories live. Discover now