Chapter 38

254 40 2
                                    


-نیثن!!!
تام با صدای تقریبا بلندی اینو گفت تا نیتن رو از افکارش دربیاره

-چیه؟
نیثن با بی حوصلگی جواب داد

-یکی اومده میخواد ببینت

-کی؟

-بازپرس قضاییه

-بهش بگو بیاد تو
اینو گفت و سریع موهای بهم ریخته اشو درست کرد و میزشو تند تند مرتب کرد
چون میدونست که با توجه به درخواستی که ازشون داشته مطمئنا وضعیت محل کار و انضباط کاری اون از چشمهای تیزبین بازپرس دور نمیمونه

تقه ای به در خورد

-بفرمایید
نیثن با یه لحن صاف و بدون لرزش گفت تا با نشون دادن استریش نقطه ضعف نشون نده

در باز شد و مرد میانسالی که بنظر میرسید همون بازپرس قضایی باشه وارد شد
و همونطور که نیثن پیش بینی میکرد سرتاپاشو بطرز آزار دهنده ای وارسی کرد

اگه نیثن یه فرد معمولی بود با اون نگاه معذب و دستپاچه میشد ولی اون یه روانشناس بود و دقیقا میدونست معنی و هدف این نگاهها چیه

-ببخشید;چیزی رو صورتمه؟
بازپرس که بنظر میرسید رودست خورده سریع لبخندی زد و با چهره ای دوستانه گفت:اوه نه!
کمی خندید:منو ببخشید ولی تعجب کردم که فردی به جوونی شما برای اینکار درخواست داده

نیثن سعی کرد بجای فشردن لبهاش روی هم حرصشو با یه لبخند خالی کنه

خوبه حالا از در توهین وارد شده بود 😒

بازپرس روی صندلی نشست و چند بار جابه جا شد تا درست روی صندلی بشینه و نیثن میدونست اینکارش برای اینه که خرفت جلوه کنه ولی اون نگاه رو می دید که اتاق رو میکاوید و به قفسه ی کتابهاش خیره شده بود

-کتابخونه ی جالبی دارین
بازپرس گفت

حدسش درست بود

-ممنون

-بنظر میاد نظم خاصی براش چیدنشون دارین

-افقی موضوع عمودی رنگ
نیثن مختصر و مفید توضیح داد تا به بازپرس بفهمونه اهل وقت تلف کردن نیست و بهتره بیخیال این سوالهای بی ربط بشه:قهوه یا نوشیدنی دیگه ای میل دارین؟

-ترجیح میدم چیزی نخورم وقتی قراره درمورد مسائل مهم حرف بزنیم

نیثن با حرص تو ذهنش گفت:خداروشکر بالاخره یه حرف جدی زد

-شما تقریبا دو هفته ی قبل برای روانشناسی صحنه ی جرم درخواست دادین

-درواقع دو هفته و سه روز...
نیثن یادآوری کرد تا اونو متوجه کنه که از تلف شدن بی دلیل وقتش ابدا خوشحال نیست

-البته...دوهفته و سه روز...
اون چندثانیه بیحرف به نیثن خیره شد:من دلیل شمارو نمیفهمم این پرونده بخاطر عدم در دست داشتن مدارک کافی بسته شده و دوباره باز کردن و به نتیجه نرسیدنش ممکنه حتی شمارو زیر سوال ببره شما تو حرفه ی خودتون موفقین چرا میخواین این ریسک رو قبول کنین؟

-چون دلیل در دست نداشتن مدارک کافی غفلت شما و ناتوانی در توجیح مدارکی که داشتین بوده
نیثن از اینکه توهینش اثر کرد و تونست اونو عصبانی کنه لبخندی به لب آورد و ادامه داد:مظنون اصلی پرونده زین مالیک برای یه مدت طولانی مفقود شده دقیقا از بعد از انفجار خونه اش...و این درست زمانیه که فعالیتهای تروریستی متوقف شده...

-البته..بنظر میاد,اون از انفجار جون سالم بدر نبرده

-منو احمق فرض نکنین...جسدی از اون پیدا نشد یه جسد مرد و یه جسد زن پیدا شد امکان تست دی ان ای وجود نداشت چون بنظر میرسه زین هیچ خانواده ای نداره پس برای فیصله دادن به ماجرا و بستن دهن مردم اعلام کردین اون مرده...و هرکسیکه انقدر احمق نباشه که تبلیغات تلویزیونی رو باور کنه راحت متوجه این قضیه میشه

-واوو بنظر میاد...

-من مشکل بی اعتمادی به دولت و نظام ندارم میدونم دارین تلاش میکنین که امنیت و آرامش رو تضمین کنین و منم برای کمک به این قضیه درخواست دادم چون درحال حاضر شما یه آرامش کاذبی رو بوجود آوردین که حتی میتونه خطرناکتر بشه

-خطرناکتر؟

-تاحالا درمورد سندروم شکار احمق شنیدین؟

-خیر

-خب بذارین یه توضیح کوچولو بدم پارک ملی یلو استون در منطقه ایه که دور و اطراف اون دامداری رواج داره مدتها قبل گرگهای یلو استون برای دامدارها بدجور دردساز شده بودن پس مسئولین تصمیم به حذف گرگها گرفتن اما بعد از اون مشکلات جدیدی به وجود اومد مثلا از بین رفتن فضای سبز گرسنگی خرسها و حیوانات دیگه ای که پسماندهای شکار گرگهارو میخوردن و... و اونا گرگهارو برگردوندن اما یه مشکلی وجود داشت گوزن ها و بقیه ی حیواناتی که گرگها ازشون تغذیه میکردن از زمانی که بدنیا اومدن گرگی ندیده بودن و برای اولین بار با حیوون قوی ای مواجه شدن که گاز میگیره و میکشه ولی نمیدونستن باید چیکار کردن به این میگن سندروم شکار احمق وقتی زیادی به مردم آرامش بدی گرگا رو یادشون میره و این میشه دردسر بیشتر

-اقای سایکس نگرانی شما بیمورده...این پرونده همونطور که گفتم بسته شده و فقط باز شدنشه که دردسر به بار میاره

-محرمانه بازش کنین و بیسر و صدا ببندینش افتخارش که قبلا نصیب خودتون شده پس مشکلی پیش نمیاد اگه تحقیقات محرمانه انجام بشه

-از کجا بدونیم که اسرار فاش نمیشن؟

-چون برعکس شما من به افتخارات الکی بسنده نمیکنم
نیثن دوباره نیش زد

چند ثانیه به چشمهای
هم خیره شدن مثل دوتا جنگجو قبل از اینکه سلاحشونو روی هم بکشن
ولی بازپرس گاردشو با یه لبخند پایین آورد:فردا ساعت 5دفترم باشین
و کارتی از جیبش درآورد و روی میز گذاشت و بی خداحافظی رفت و نیثن پوزخندی زد و کارت رو برداشت و به آدرسش نگاهی انداخت

-واقعا فکر کردی من به جایی میام که بتونین راحت خفه ام کنین؟


LuvWarWhere stories live. Discover now