اون کاری کرد که با جیغ ارضا شم و وقتی تو کاندومش اومد داشتم نفس نفس می زدم انگار که ششهام تخت شده باشه
با بوسه های ریز از گردنم بالا رفت و به لبم نوک زد
-دوستت دارم
سه تا کلمه ی کوچیکی که از ترس اینکه هرگز جوابشو نشنوم زمزمه وار گفتم
#$&&$#زین داشت هویجارو خرد میکرد که گوشیش زنگ خورد
برش داشت و روی گوشش گذاشت و به خرد کردن ادامه داد
-وقت اجرای نقشه اس کسی رو داری که برات بمیره؟
زین کابینت زیر کانتر رو باز کرد و یه جعبه رو بیرون کشید و درشو باز کرد
و همونطور که به گردن بند زیبایی که سنگهای خوش رنگ فیروزه روش خودنمایی میکردن خیره شده بود گفت:اره دارم
@##%##@-نیثن؟
نیثن شیشه ی مشروب رو پایین آورد تا بتونه جواب تام رو بده ولی فهمید مست تر از اونه که بتونه زبونشو برای ادای کلمات بچرخونه پس به گفتن یه هوم بسنده کرد
-تا کی میخوای بیای اینجا و به اون خونه زل بزنی؟
نیثن پوزخند زدو شونه هاشو بالا انداخت
فلش بک
-من روانشناسم😏
-اره از نوع نابغه اش😒😑
پایان فلش بک
آخرین جرعه ی بطریشو سر کشید و تلو تلو خوران راه خونه رو در پیش گرفت
هرچند که نزدیک بود با صورت بره تو آسفالت ولی تام کمرشو گرفت و تا خود خونه اونو به فحش کشید
YOU ARE READING
LuvWar
Fanfictionاونا یادشون نمیومد که من کیم و هویتم براشون فقط درد بود پس گذاشتم تو فراموشی بمونن و خودم... سرم به انتقام گرمه