Chapter 14

322 50 8
                                    

از دید کهلانی

نمیدونم چرا هنوز تو این خونه ی لعنتی موندم
چرا از جام بلند نمیشم و نمیرم؟

چرا یه حس مسخره ای دارم انگار که کونم به پارکت ها چسبیده؟

دیگه چرا موندم؟

چرا؟

از این خونه میترسم و حس میکنم بهش زنجیر شدم

از جام بلند شدم و کیفمو از اتاق زین برداشتم

نه من به این خونه زنجیر نشدم
اینو با لجبازی تو ذهنم داد زدم

و رفتم بیرون

باید مغزمو خالی کنم

یه حواس پرتی می خوام

اصلا نمیخوام فکر کنم چون مغزم داره منفجر میشه

رفتم سمت یه کلاب

اره بهش احتیاج دارم
صدای بلند موسیقی همون چیزیه که می خوام

پس رفتم تو و تو دستشویی جوری خودمو آرایش کردم که کمی پیرتر بنظر بیام و ازم کارت شناسایی ای که ندارم رو نخوان و بتونم بی دردسر مشروب بخورم

کارم که تموم شد رفتم بین جمعیتی که داشتن میرقصیدن و خودمو تو موسیقی گم کردم

#$@%#$@%#$@%

بوسه رو شکستم و به چشم های قهوه ایش خیره شدم وقتی داشت لباس ام رو درمیاورد حس میکردم این درست نیست

این چشمها همون چشمها نیستن
مهم نیست چقدر مستم اینا اون قهوه ای عسلی با رگه های سبز و طلایی نیستن
اونا دوتا تیکه ی معمولی قهوه این مثل چشمای خودم

این پوست رنگ پریده که داره لمسم میکنه خیلی با اون پوست خورشید بوسیده فرق داره

نمیدونم چرا از لمس این آدم جدید بدم میومد
من یه فاحشه ام نه یه دختر مامانی که بخوام از لمس مرد های مختلف نق بزنم

ولی طوری که اون لمسم میکرد و انگشتاشو زیر لباسام حرکت میداد خیلی خیلی با لمس این مرد متفاوت بود...

با لمس اون یه حس جدید درونم به وجود اومد
یه حسی که اعتماد بنفس تخریب شده امو ترمیم میکرد

اون همیشه طوری نگام میکرد انگار درمورد بدنم کنجکاوه و میخواد بیشتر کشف کنه و این باعث میشد منم بیشتر در موردش کنجکاو بشم و بخوام بدونم که چیکار کنم که همون لذتی که اون بهم میده رو برگردونم

اون مرد یکم بهم مواد داد و من بی برو و برگرد قبول کردم
تا یکم منگتر شم و به اون فکر نکنم

ولی انگار بدتر شد سرگیجه هام پر از اون شد

جوری که هیز بازی در میاورد و بهم می گفت یه چیزی رو از روی زمین بهش بدم و وقتی خم می شدم نیشخند میزد

-ز..زین...
وقتی لب های خیسی روی گردنم حس کردم اینو زمزمه کردم

-زین کیه؟
با شنیدن صدای نا آشنای مرد چشامو باز کردم:این چندمین باریه که داری این اسم رو صدا میزنی

لعنت من حتی متوجه هم نشدم دارم اینکارو میکنم

-ولم کن
سرم گیج می رفت و حس بحث کردن نداشتم
اون مانع شد و این عصبانیم کرد و زدم تو بینیش و پرتش کردم
و تاپ امو پوشیدم و رفتم بیرون

لعنت
گند خورد به همه ی برنامه ی خوش گذرونیم😒

زینننن!!!مادربه خطاااا!😤😤😤

تو با من چیکار کردی؟؟؟😓

LuvWarWhere stories live. Discover now