Chapter 22

269 39 8
                                    

(....بتازگی این قاتل/قاتلان دست به کشتار نوزادان زده و پیگیریهای و اخبار بدست آمده از پلیس حاکی از آنست که تمامی این نوزادان در رده ی سنی سه یا چهارماهگی ان..)

اخمهای کهلانی با شنیدن اخبار توهم رفت
نوزادهای سه یا چهار ماهه؟
یهو یاد اون نوار ویدیویی افتاد
بچه ای که تو اون فیلم بود هم بیشتر ازسه یا چهارماه بنظر نمی رسید
اون مطمئن بود پشت همه ی این قتلها زینه
ولی نمی فهمید که چرا اون نوزادهای بیگناه رو میکشه

دوباره صدای قهقهه ی زین رو تو فیلم بخاطر آورد

اون یه روزی یه آدم شاد بود تو اون فیلم نوزادی بود که کهلانی مطمئن بود بهش مرتبطه
ولی آدمی که یه روز دلش برای یه نوزاد نرم میشد چطور میتونه خیلی راحت نوزادهای هم سن و
سال اونو بکشه؟
اصلا چه بلایی سر اون بچه اومد؟
اون پسر موفرفری
و اون مرد چشم آبی؟

از افکارش بیرون اومد و به ادامه ی اخبار گوش کرد

(...جنگهای خیابانی اخیر لندن رو بسیار نا امن کرده
و دولت بدینوسیله اعلام میدارد که از امروز ساعت 7شب حکومت نظامی برقرار است
به شهروندان خاص کارت عبور و مرور در طی ساعات حکومت نظامی اختصاص داده میشه
از همه ی شهروندان لندن تقاضای همکاری داریم...)

به ساعت روی دیوار نگاه کرد

ساعت 5:30بود

و زین هنوز به خونه برنگشته بود

امیدوار بود که زین قبل از حکومت نظامی برگرده و مشکلی پیش نیاد

%&**&%
-تو قصدت از صحبت با من چیه؟
زین با کلافگی گفت

-یه دلیل قانع کننده براش ندارم
به محض اینکه اینو از کهلانی شنید تو ذهنش نیشخند زد

-منم همینطور... اولین نفری هستی که انقد طولانی باهاش حرف زدم.....حس بدیه
زین اینو گفت و منتظر تاثیرش موند
دخترا دوست دارن برای کسیکه دوستش دارن خاص باشن
و کهلانی گرچه یه فاحشه اس
ولی اونم یه دختره

-نه برعکس ..حس خوبیه...تو فقط داری انکارش میکنی

دختر بیچاره اون حتی نمیدونست که زین هیچی رو انکار نمیکنه

-نه...واقعا بدم میاد وقتی با کسی حرف میزنم

-دلیلش چیه
کهلانی با عصبانیت گفت

-چرا مجبوری با کسی حرف بزنی
با حرص غرید

-چون من اینطوریم دارم سعی میکنم عقلمو سالم نگه دارم
و کسی مثل تو که انقدر شکسته...نمیدونم چرا خودمو بخاطرش عصبی میکنم اما...دلم میخواد کمکت کنم

زین دقیقا میدونست چرا اون داره خودشو عصبی میکنه,اما پرسید:چرا یه دلیل بهم بده

و بنظر میرسید جدال کهلانی برای جواب دادن با خودش داره بدجور اونو به چالش میکشه
لازم نبود اون چیزی بگه زین میدونست که اون جذبش شده
فقط باید یکم بیشتر روش کار میکرد تا همون چیزی بشه که زین میخواد

-که مثل من حتی اگه از دنیا سیلی هم خوردی بازم حرفاتو داد بزنی

این حرف کهلانی نباید حالشو بد میکرد ولی اینکارو کرد

فلش بک
-اصلا من چرا باید این بچه رو بخرم؟
لگری درحالیکه به دیده ی تحقیر به صورت زین ٨ساله نگاه میکرد گغت

-چون اون تنها کسیه که اگه گلوشم ببری کار خودشو میکنه

لگری که بنظر خوشش اومده بود نیشخندی زد:پس اون یه اسب چموشه...

-بیشتر از اونچه که فکر کنی

-خوبه بذار ببینیم این یکی چقدر جیگر داره

پایان فلش بک

-کمک لازم ندارم
زین درحالیکه نمیتونست لحنشو کنترل کنه گفت

-اینو تو تعیین نمیکنی
کهلانی لجبازی کرد

-پس کی تعیین میکنه

-من
و با اعتماد بنفس خاصی ادامه داد:چون از لحاظ سلامت عقلی تو وضعیت مناسبتریم
چون برخلاف تو دست از تلاش نکشیدم

-من حرفی ندارم...
دیگه واقعا نمی خواست با اون دختر حرف بزنه

چون این اولین باری نبود که اون باعث میشد گذشته رو بیاد بیاره
و این حرف زدن با کهلانی رو براش به شکنجه تبدیل کرده بود

-چرا داری یه عالمه حرف تو گلوت گیر کرده فقط تفشون کن بیرون
کهلانی بیشتر لجبازی کرد

-نکرده

کهلانی با حرص آه کشید:کرده

-دوس ندارم با کسی حرف بزنم...دلیلی ندارم

و بلند شد و رفت سمت اتاقش و درو بست

-من دوست دارم
صدای سمج کهلانی رو از پشت در بسته شنید

-اون دیگه مشکل خودته

لعنتی
چرا میذاره اون دختر بره زیر پوستش؟
چرا میذاره عصبانیش کنه و گذشته اشو به رخش بکشه؟

-بخاطر نقشه...
زین با خودش زمزمه کرد:فقط بخاطر نقشه اس

داره تحمش میکنه تا یه نقشه رو عملی کنه
تمام این مکالمات بی سر و ته فقط برای نقشه اس

LuvWarWhere stories live. Discover now