Chapter 47

262 34 5
                                    

-هی خوشگل؟چرا فرار میکنی؟

-دست از سرم بردار لعنتی
اینو گفت و سعی کرد اونو نادیده بگیره

-اینطوری نباش دلمو میشکونی اخرین باریکه باهم بودیم انقدر بد بود؟

-بهت میگم برو گمشوووو
دیگه صبرکهلانی تموم شد و یه لیوانو شکست و اونو روی گلوی اون مرد کثیف گذاشت:من دیگه اون دختر بچه ی بیگناه نیستم و قبل از اینکه صبرمو تموم کنی برو گمشو

-کهلانی این چه رفتاریه که با یه مهمون داری؟
صدای زین حرصشو درآورد

-مهمون؟هاه!اون خوک مهمونیه که باید برای شام سرو میشد ولی اشتباهی اومد تو مهمونی

-آقا منو از دست این دختر دیوونه نجات بدین

-اونو بده من
زین دستشو بسمت کهلانی دراز کرد تا لیوان شکسته رو ازش بگیره

-بهتره بکشی کنار زین این ربطی به تو نداره

زین مچ کهلانی رو گرفت اونو کنار کشید و یه سیلی به گوشش زد لیوان از دست کهلانی افتاد و با صدای بدی شکست

-برو تو اتاقت و بیرونم نیا

کهلانی جلو اومد تا جواب سیلی رو بده

-زود وگرنه هرگز به چیزی که میخوای نمیرسی

-دیگه اهمیتی نداره
انگشت فاکشو بهش نشون داد و رفت ولی دو قدم بیشتر برنداشته بود که برگشت و یه لیوان دیگه بسمت اون مرد پرت کرد و رفت تو اتاقش و درو بست

-اوه اون واقعا یه هرزه ی بی اعصابه

-البته که هست

-اون داشت منو میکشت

-دیدم

-قرار نیست تنبیه بشه؟

-که چی؟وقاحت تو رو ثابت کنیم؟

اون با حرف زین جا خورد
-چی؟.....ولی اون...

-ندیدم تاحالا بی دلیل عصبانی بشه

-یعنی میخواین منو متهم کنید؟
دیگه داشت خون خونشو میخورد

-میتونیم فیلم دوربینای امنیتی رو چک کنیم
زین شونه هاشو بالا انداخت

-لازم نیست اون هرزه ارزش خرد کردن اعصابمونو نداره
اینو گفت
ولی زین راحت میتونست بوی ترس رو ازش حس کنه

-پس برگردین به مهمونی
لحنش بیشتر از اینکه معنی یه پیشنهاد محترمانه رو بده معنی یه دستور تاریک رو میداد

مرد اول عصبانی شد و خواست چیزی بگه ولی وقتی زین سرشو به نشونه ی هشدار کج کرد ساکت شد و رفت

نگاهی به در اتاق کهلانی انداخت و به مهمونی برگشت

-برای چی زدیش؟تمام مهمونی دیدن اون مرد داشت چیکار میکرد
نیثن سرزنشش کرد

-یاد بگیر تو کارام دخالت نکنی
اینو گفت و روی مبل راحتی اتاقش نشست و سرشو به پشت بهش تکیه داد و چشماشو بست

نیثن میدونست اون دیگه به حرفش گوش نمیده پس لبهاشو از حرص بهم فشرد و رفت بیرون

فلش بک

تامو چاقو رو کف رستش گذاشت و انگشتای زین رو دور دسته اش حلقه کرد

-از اینجا به بعدش با تو وگرنه میدونی اگه کارتو درست انجام ندی کی شلاق می خوره
اینو گفت و اونو با لگری تو اتاق تنها گذاشت

زین به خطی که تامو روی گلوی لگری کشیده بود نگاه کرد و میدونست دقیقا باید از روی خط ببره اما نمیتونست لرزش دستشو متوقف کنه

-از اون چیزی که فکر میکردم دل نازک تر شدی
لگری با تمسخر گفت

-دهنتو ببند
زین داد زد

-اون دست و پای منو بست بهت سلاح داد ولی هنوز نمیتونی منو بکشی😏

زین چاقورو روی گلوش گذاشت

-دهنتو ببند

-دستت میلرزه بچه از خشمه...؟
وبا تمسخر اضافه کرد:یا از ترس؟

زین عصبانی شد و گلوی لگری رو با خشم برید و خوم صورت و دستهاشو رنگ کرد

پایان فلش بک

اونم پر از خشمه
اینو تو ذهنش گفت و چشمای کهلانی رو تصور کرد

اون چشمای بی معنی و عصبانی

LuvWarWhere stories live. Discover now