Chapter 59

157 15 1
                                    

زین درحالیکه نفس نفس میزد چشمهاشو باز کرد
حس میکرد پرده ی گوش چپش پاره شده و مدام صدای زنگ تو گوشش میشنید

نیثن ولش کرد و یه مشت به صورتش زد
و مشت بعدی رو زد
انقدر که دماغشو شکست و با مشتهای بعدیش خون به اطراف میپاشید

تا اینکه بازوش کشیده شد و نتونست بیشتر از این بزنش و با عصبانیت برگشت و کهلانی رو دید

-نیثن کساندرا ممکنه تشنج کنه... اونو ولش کن
کهلانی داد زد
نیثن تو صورت زین تف کرد و پرتش کرد و دوید سمت اتاق کساندرا

زین سرشو بلند کرد و دید که کهلانی هنوز اونجاست

-تو چجور اشغالی هستی ؟چطور تونستی اونکارو با هری کنی ؟

زین بهش نگاه کرد

-اون پسر تو گذشته ی لعنتیت بود تو اون فیلم لعنتی تو داشتی باهاش میخندیدی چرا اینکارو باهاش کردی ؟

زین بازم چیزی نگفت

-تو چه هیولایی شدی ؟حرف بزن محض رضای خدا یه بار حرف بزن تا معنی اینکاراتو بفهمم لعنتی

-نمیخوای بری کمک نیث ؟میدونی سینه های بزرگ مردهارو به خودش جذب میکنه ولی قلب بزرگ جذابتره.
زین اینو گفت و پوزخند زد

-نمیتونم جوابتو بدم چون یه جنده ام...

-پس فقط ببندش و برو

کهلانی یه لبخند تمسخر آمیز زد و رو به روی زین نشست

-نه یکم میخوام نگاه کنم خیلی وقته باغ وحش نرفتم...

زین کلافه نفسشو بیرون داد و رفت تو اتاقش و درو کوبید

-حقته!
کهلانی زیر لب زمزمه کرد
---------------

از دید کهلانی

یه هفته از اون شب لعنتی گذشته بود

کساندرا مدام حالش بد میشد تا اینکه به روانشناسش گفت که بالاخره اسمشو بخاطر آورده
اما فقط یه اسم کوچیک

هری

زین تبدیل به یه ولگرد شده که هیچوقت خونه نیست و نیثن تو خشم خودش هنوز لجبازانه اینجاست

و من...
زین مطمئن شده نتونم از قصرش فرار کنم
دوتا محافظ لعنتی که اگه بهشون رو بدم تا خود دستشویی دنبالم میان

نمیدونم اصلا منو برای چی میخواد

میدونم که اگه بمونم خشمم خودمو نابود میکنه

زین چیزی نداره که از دست بده ولی من...

با صدای در تو جام پریدم

-نمیتونین بیاین تو
اینو گفتم که بدونن تو اتاقمم و نخوان بیان تو تا چک کنن

خیلی مسخره اس که حتی حریم شخصی ندارم

LuvWarWhere stories live. Discover now