Chapter 05

473 57 3
                                    

از دیدگاه زین

سرم گیج میره و نمیتونم روی چیزی تمرکز کنم درد تمام بدنمو پر کرده
و بدتر از اون...
اون رفته
و من الآن خالیم
خیلی خیلی خالی...

_هی زین!!

روی یه زمین پر از گل افتادم و بارون انگار میخواد جسد ننگینمو تو خودش حل کنه

_زین پاشو!!!

قبل از اینکه دوباره از هوش برم صورتشو دیدم...اون چشما...!

###
با وحشت از خواب پریدم و به بالشتم که قبل از خواب بغلش کرده بودم چنگ زدم
با شک به اطرافم نگاه کردم و کمی طول کشید تا مطمئن شم تو اتاق نکبتی امم و بتونم نفس کشیدنمو کنترل کنم
این اولین بارم نیست که بخاطر این کابوس از خواب میپرم ولی هنوز بهش عادت نکردم
اون پوچی و خلا تو کابوسم هنوزم یه وحشت تو دلم باقی میذاره
این همون پوچی و خلاییه که هر روز میترسم برام به وجود بیاد
هر روز...
میترسم رهام کنه و یه درد جدید به دردهام اضافه کنه
یه ترس بی پایان برای از دست دادنش...

در حالی که من اونو خیلی وقته از دست دادم....
خیلی وقته که پوچی و خلا برام پیش اومده...

پتو رو کنار زدم و رفتم جلوی آینه
و بجای صورت معتاد یه بچه یه مرد جا افتاده تر رو دیدم
کسی که کبودی های روی بازوش با یه عالمه تتو مخفی شده بود
موهای سیاهم که که دیگه حوصله اشو ندارم و شیوش میکنم ولی دوباره درمیاد

خیلی سال گذشته...
خیلی تغییر کردم...
چه ظاهری و ... چه از باطن...

پس چرا اون ترس و کابوس رهام نمیکنه؟
چرا از خواب بیدار میشم و توهم میزنم که هنوز یه نوجوونم؟
اون هنوز اونجاست
ومن باید ازش محافظت کنم

اون دیگه به محافظت من نیازی نداره پس چرا هر روز و هرساعت این درد باهامه؟
چرا؟
--------------

از دیدگاه کهلانی

داشتم برای صبحانه یه کاسه سریال میخوردم و از سکسم با زین یه مدتی می گذشت و کایلا دور و برم سبز نمی شد تا یکم بتونم براش قیافه بگیرم

تلویزیون فکستنی رو روشن کردم هر چند بهتر بود اینکارو نمیکردم اینجا چون سیم کشی برق نداریم مجبوریم خیلی صرفه جویی کنیم تلویزیون من به یه باتری ماشین وصل بود و هر بار که باتریش خالی میکرد یا خراب میشد باید می رفتم دزدی

یه خانم خوشگله داشت اخبارو می گفت خیلی اهمیت ندادم فقط داشتم نگاه میکردم که چطور چاک سینه اشو انداخته بیرون
هه!
اونوقت به ما میگن هرزه
حداقل ماجرا اینه که ما صادقیم
رفتم از یخچال شیر بردارم

[...به گفته ی پلیس مدارکی علیع متجاوز معروف زین مالیک پیدا شده که  ...]

اهی وایستا ببینم.. اون گفت زین مالیک؟
بی خیال شیر شدم دوییدم و صدای تلویزیون رو بیشتر کردم

[...پلیسها در پی دستگیر کردن این مجرم خطرناک به خانه ی او رفتند ولی او از دستشان فرار کرد و پلیس همچنان به دنبال دستگیری اوست ...]

و بعد تصویری از مصاحبه با یه افسر پلیس رو نشون دادن که رو به دوربین داشت با لحن هشدار دهنده ای می گفت:..ما میخوایم نظم به شهرمون برگرده هر جا که اون باشه هیچکس در امنیت نیست در صورتی که اونو دیدین باید سریعا با پلیس تماس بگیرین

و یه عکس کوچیک از زین تو زمینه ظاهر شد و بعد عکس بزرگ شد و نام صفحه رو گرفت:این مرد یه جانی خطرناکه و اسلحه داره... 

و دیگه گوش نکردم چی زر زر میکنن کاسه سریالمو سر کشیدم و گوشیمو برداشتم و دوییدم سمت خونه ی کله ماری

#$%#$%%$#%$#

اون سرشو عقب برد و با صدای بلند خندید:در تعجبم که نگران اونی...

-پلیسها همه جا دنبالشن اون الآن فراریه
اینو تقریبا جیغ جیغ کردم

-نترس اون مادر به خطا هم پولشو داره هم این جا رو...
به شقیقه اش ضربه زد:اون بازم نمیذاره پلیسها بتونن غلطی کنن

-تو مثل اینکه اصلا نمیفهمی من چی میگم

-تو نگرانی چون میترسی کیس خوبت از دست بره و نتونی پوز اون دختره... کایلا رو بزنی

-نه پس عاشق دل نگرانشم
با صورتم شکلک درآوردم

-من میگم نباش فقط برای امشب که قراره ببینیش یه چیز خوشگل بپوش یه چیزی که بیشتر بدنتو نشون بده اون خوشش میاد دخترا مثل هلوی پوست کنده برن پیشش و توصیه می کنم تا میتونی بیشرم باشی

-😑الآن این حرفت یعنی چی؟

-بهت اطلاعاتی دادم که فعلا نیاز داشتی ..در ضمن خوب آرایش کن...یه لباس زیر خوبم بپوش..

-نه تو مثل اینکه حالیت نی میگم پلیسا دنبالشن تو تلویزیون مدام عکسشو نشون میدن تا اگه کسی دیدتش بهشون خبر بده اونوقت تو میگی خوشگل کنم برم خونه اش؟ الآن اونجا پر پلیسه و خبرنگاره...میخوای برم با اون یونیفرم پوشا پورن ضبط کنم؟😒

-نگران نباش تا غروب جمع میکنن

-کله ماری ببین مخت به عنوان مخ یه نابغه داره ریپ میزنه

-من میدونم دارم چی میگم حالا هم برو سلیطه تا بتونم کارامو تموم کنم
اون با شنگولی گفت و از نوشابه اش خورد

چشامو چرخوندم و انگشت فاکمو بهش نشون دادم


LuvWarWhere stories live. Discover now