Chapter 28

254 40 4
                                    


-هی یه مشتری پر و پا قرص دیگه پاش به کلابمون باز شده
لوک با آرنجش زد به مایکل تا دهنشو ببنده

ولی مایکل فقط خندید و ادامه داد:اون دختره ی سبزه...هر کی رو که حتی می خواسته لمسش کنه هم ناکار کرده

زین خودشم نفهمید ولی خلاف عادتش نزدیک بود بجای پوزخند تمسخر آمیزش بخنده
ولی زود جمع و جورش کرد هرچند که از نگاه تیز لوک دور نموند و باعث شد صورتش تو هم بره و با دستمال جوری روی لیوان بکشه که جیغش دربیاد

-اوه کافیه دادا
مایکل لیوانو از دستش گرفت:همین طور ی ادامه بدی نازکش میکنی

لوک حتی نتونست لبخند مصنوعی بزنه و با دیدن صورت بی تفاوت زین حتی بیشتر شکست

-من میرم سرداب یه چند تا بطری بیارم
و سریع رفت
و باعث شد اخمای مایکل تو هم بره:این چش بود؟

-داشتی درمورد اون دختر میگفتی...
زین اینو گفت و مایکل دوباره نیشخند زد

-اون یه سری از مردای خاص رو مست میکنه و ازشون اطلاعات میگیره و حدس بزن اون مردها کین

-نمیدونم
شونه هاشو بالا انداخت:واقعا نظری ندارم

-اونایی که با تو معاشرت دارن

زین بی تفاوت سری به تایید تکون داد و جرعه ی آخر لیوانشو سر کشید و بسمت سرداب رفت

@#$%$#@

از دید کهلانی

از این آدما متنفرم
آدمای شیک و پیک و بینقص
وقتی باهاشون حرف میزنم اول سر تا پامو نگاه میکنن تا بفهمن لباسم ماکداره یا جواهراتم از چه سنگ هایی ساخته شدن تا یه وقت از سطح اونا پایینتر نباشم و حرف زدن با من بی آبروشون نکنه

نمیگم خودم پولکی نیستم
بخاطر پول هر کاری میکنم هر کاری

ولی اونا که پول دارن اونا که لازم نیست مثل من زندگی کنن پس چرا اون همه پولشون راضی شون نمیکنه؟

چرا هنوزم میخوان برتری مالی بدست بیارن؟

درحالیکه یه مشت بیمصرفن

هر روز میام اینجا تا بفهمم مشکل زین چیه
اون فیلم...
حرفایی که یهو از دهنش بیرون می پره...
کارهای وحشتناکی که انجام میده...

باید بفهمم گذشته ی اون چی بوده تا بتونم کمکش کنم

ولی هیچی...
هرچی بیشتر تلاش میکنم کمتر بدست میارم

بیشترشون فقط کسایین که میخوان با چسبوندن خودشون به اون برای خودشون یه پرستیژ خاص بسازن
بعضی ها هم میگن اون براشون مثل برادره ولی وقتی خوب مستشون میکنم حرف دلشونو مثل آبشار بیرون میدن
و فقط در موردش نق میزنن و قضاوتش میکنن
یه دسته هم هستن که فقط نگرانن اما میترسن جلو برن و بخوان دوستش باشن
بعضیها هم که فقط دوستای معمولین
در حد سلام و خداحافظی کردن و گاهی با هم چرند گفتن

باورم نمیشه که اطلاعاتی که من به تنهایی دارم از اطلاعات کل آدمای این کلاب بیشتره
از تمام کسایی که میگن زین دوست یا برادرشونه

من همیشه مینالیدم که بی هویتم

ولی این چند روزه دارم یه شرح جدید از بی هویتی رو یاد میگیرم

تو محله ی ما مردم شناسنامه و حقوق شهروندی و مالیات ندارن ولی وقتی اسم یکی میاد همه میدونیم اون کیه

اینجا...

مردم بیرحمی داره

درسته اونا قوانین و نمیشکنن به کسی آسیب نمیرسونن و کسی رو نمیکشن

اما بازم میگم بیرحمن

چون باعث میشن آوردن اسم یه شخص از جمعشون مثل آوردن اسم یه فوت شده بنظر بیاد

انگار زین سالها پیش مرده و این آدما بجز اسم و شهرتش همه چیز و در موردش فراموش کردن

من دارم دنبال گذشته ی یه مرد مرده میگردم؟

به پشتی صندلیم تکیه دادم و چشامو اطراف چرخوندم

کدوم یکی از این آدما میتونه کمکم کنه؟
تو همین فکرا بودم که سنگینی نگاه یکی رو  روی خودم حس کردم
به روی خودم نیاوردم و آینه امو درآوردم تا مثلا رژمو تجدید کنم
و از تو آینه نگاهی بهش انداختم

اون یه متصدی بار بود
یه پسر جوون با موهای بلوند تیره و چشمای آبی و پیرسینگ لب

اون داشت یجوری نگام میکرد

مثل بچه ای که کتکش زده باشم ولی اون نتونه چیزی در جواب بهم بگه

نگاه آشنایی بود خیلی آشنا
نگاهی که همسران همخوابهام وقتی میفهمیدن شوهرشون با من بهشون خیانت میکرده بهم مینداختن

نگاه حسادت

LuvWarWhere stories live. Discover now