💫176👁

201 21 0
                                    

🎵رادمهر🎵

تا وقتی که شیفتش تموم بشه تو بیمارستان موندم.
دستم رو بخیه زد و با باندی بست.
خیلی با ظرافت کار میکرد و معلوم بود خیلی توی کارش استعداد داره و عاشقشه!

میون بخیه زدن سرش رو بالا آورد و لبخندی خجل زد و گفت:
به چی نگاه میکنی؟!

لبخندی زدم و گفتم:
به یه جفت چشای جذابی که دیگه قراره نور خوشرنگش فقط روی صورت من بتابه!

آروم و با ذوق خندید و گفت:
دیگه تموم شد کار دستت آقای عاشق!

نگاهی به باند دستم کردم و خواست بره تا دستش رو بشوره که از بازوش گرفتم و سوالی نگاهم کرد و سرم رو جلو بردم و لبام رو چسبوندم روی لباش!

سریع پسم زد و گفت:
عه رادمهر؟!داری چیکار میکنی؟!اگه یهو یکی بیاد تو چی؟!

لبخندی به چشای نگرانش که بیشتر دلبری میکرد زدم و گفتم:
پس زودتر حاضرشو از اینجا بریم که دلم دیگه طاقت نبوسیدنت رو ندارهوقتی اینقدر بهم نزدیکی!

خندید و چشمکی زد و گفت:
چشم عزیزم...تا ده بشماری حاضرم!

بعد حرفش دویید سمت سرویس که خندیدم.

بعد اینکه لباس های پرستاریش رو با لباس بیرون عوض کرد و از دوست هاش خداحافظی کرد توی ماشینم نشستیم و از بیمارستان شدیم!

بین راه تا خونه ام دست رو میون دست هام گرفتم و انگشت های کشیده ام رو قفل انگشت های کوچیکش کردم و سمت لبام بردم و ثابت نگه داشتم و مدام میبوسیدمش!

با هر بوسه لبخندی که روی لباش بود تبدیل به خنده میشد!
از ته دل ذوق میکردم و عشق وجودم رو میگرفت وقتی باعث خنده های دلنشینش بودم!

💫Drown your gaze👁Onde histórias criam vida. Descubra agora