🎵رادمهر🎵
تا وقتی که شیفتش تموم بشه تو بیمارستان موندم.
دستم رو بخیه زد و با باندی بست.
خیلی با ظرافت کار میکرد و معلوم بود خیلی توی کارش استعداد داره و عاشقشه!میون بخیه زدن سرش رو بالا آورد و لبخندی خجل زد و گفت:
به چی نگاه میکنی؟!لبخندی زدم و گفتم:
به یه جفت چشای جذابی که دیگه قراره نور خوشرنگش فقط روی صورت من بتابه!آروم و با ذوق خندید و گفت:
دیگه تموم شد کار دستت آقای عاشق!نگاهی به باند دستم کردم و خواست بره تا دستش رو بشوره که از بازوش گرفتم و سوالی نگاهم کرد و سرم رو جلو بردم و لبام رو چسبوندم روی لباش!
سریع پسم زد و گفت:
عه رادمهر؟!داری چیکار میکنی؟!اگه یهو یکی بیاد تو چی؟!لبخندی به چشای نگرانش که بیشتر دلبری میکرد زدم و گفتم:
پس زودتر حاضرشو از اینجا بریم که دلم دیگه طاقت نبوسیدنت رو ندارهوقتی اینقدر بهم نزدیکی!خندید و چشمکی زد و گفت:
چشم عزیزم...تا ده بشماری حاضرم!بعد حرفش دویید سمت سرویس که خندیدم.
بعد اینکه لباس های پرستاریش رو با لباس بیرون عوض کرد و از دوست هاش خداحافظی کرد توی ماشینم نشستیم و از بیمارستان شدیم!
بین راه تا خونه ام دست رو میون دست هام گرفتم و انگشت های کشیده ام رو قفل انگشت های کوچیکش کردم و سمت لبام بردم و ثابت نگه داشتم و مدام میبوسیدمش!
با هر بوسه لبخندی که روی لباش بود تبدیل به خنده میشد!
از ته دل ذوق میکردم و عشق وجودم رو میگرفت وقتی باعث خنده های دلنشینش بودم!