💫65👁

374 55 2
                                    

🔥عرفان🔥

به کل بهم ریختم!
فکر نمیکردم نابود شدن تا این حد آسون باشه!
تنها با چند تا کلمه و جمله اینقدر خراب بشی!
اینقدر خراب بشی که نتونی روی پاهات وایسی!
وقتی رفت نتونستم روی پاهام وایسم!
آوار زمین شدم و حتی به کوبیده شدن و برخورد زانو هام به زمین سخت و دردشون و جیغ کشیدن استخوون هام اهمیت ندادم!

نمیدونستم چه ریکشنی باید نشون بدم.
توی یه خلسه ای فرو رفته بودم و تنها حرف های آخر حسین توی ذهنم اکو میشد.
میگفت برم و دیگه نمیخواد باهام رو به رو بشه و از اینکه فهمیده بود اون خیر من بودم حسابی اذیت و ناراحت شده بود و بیشتر از همه همین ماجرا آزارم میداد!

زخم خوردن و درد کشیدن من مهم نبود!
تنها حال خوب حسین بود که برام مهم بود!

با بغض سنگینی که توی سینه ام بود به نقطه ی رفتنش خیره بودم.
تنها صدای زنگ گوشیم بود که کمی از اون فضای مه آلود دورم کرد.
عارف بود که زنگ میزد.
برداشتمش اما حرفی نزدم که گفت:
عرفان کجایی؟!بسه دیگه ولگردی...پاشو بیا خونه باهات کار دارم!

لبخند تلخی زدم.
اون خوب میفهمید حسم و گرایشم رو.
میخواستم دیگه بهش بگم.
بگم توی این مدت که بهش قول دادم درس بخونم چرا باز هم کم کاری کردم؟!
چرا تمرکز نداشتم و چرا دقت درس خوندنم پایین بود حتی با وجود حسین!
درسته با وجود حسین تنها توجهم میشد خودش و نه درس و این خودش باعث ضعفم بود!

با بغض سنگینی که دیگه اشک شد و بارید لب زدم:
عارف...داداشی؟!

عارف که داشت هی صدام میزد تا جوابش رو بدم یهو سکوت کرد با شنیدن صدای داغونم و نفسی گرفت و گفت:
عرفان عزیزم خوبی؟!صدات چرا گرفته؟!

یهو هق زدم.
قلبم شکسته بود الکی که نبود!
با اشک و آه لب زدم:
هق...عارف داغونم...هق...میشه بیای دنبالم...هق...نمیتونم پشت فرمون بشینم...هق...پاهام جون وایسادن نداره...

با نگرانی گفت:
قربونت برم داداشم چشم الآن میام...تو فقط همونجایی که هستی باش...زودی خودم رو میرسونم باشه؟!

تایید کردم که سریع قطع کرد!
سریع لوکیشنم رو براش فرستادم!

💫Drown your gaze👁Where stories live. Discover now