💫124👁

330 38 1
                                    


🍫مهران🍫

لبخندی به حرفش زدم.
واقعا در مقابلش زیادی لوس میشدم.
دلم میخواست مدام نازم رو بکشه.
برای همین سرم رو روی شونه اش گذاشتم و به نیمرخ صورتش خیره شدم که خندید و دست هاش محکم دورم حلقه شد و روی پیشونیم رو بوسید و گفت:
توله ی لوسم گرسنه اش نیست؟!

مظلومانه سر تکون دادم که لبخندی زد و موهام رو دست کشید و به سمت بالا حالتش داد و اخمی کرد و گفت:
دیگه حق نداری گریه کنی...اگه چیزی اذیتت میکنه کافیه بهم بگی...باشه پسر خوب؟!

سری تکون دادم و با لبخندی لب زدم:
چشم...دیگه گریه نمیکنم!

خیره به لبام شد و گفت:
پس چشم گفتنم بلد بودی؟!

با خنده لبام رو نزدیک لباش بردم و گفتم:
از حالا به بعد آره!

خمار و شیفته به لبام خیره موند و با اینکه میتونست وحشی گری کنه و به لبام حمله کنه تنها منتظر موند.
به خودداریش لبخندی زدم و دست هام رو دو طرف صورت گذاشتم و لب زدم:
بعد از این بوسه دیگه هیچ وقت قرار نیست برای بوسیدنم ازم اجازه بگیری...

لبام رو محکم روی لباش کوبیدم و وقتی اختیار بوسه رو به دست گرفت دست هام رو دور گردنش حلقه کردم و از کمرم گرفت و کمی بلندم کرد و روی رون هاش نشوند و بوسید و بوسید.

بارها به سمت گردنم حمله ور شد و گرم و خمار بوسیدش اما تا میخواست پیشروی کنه دوباره به لبام حمله ور میشد.
شیفته ی بوسه هاش شده بود.
میخواستمش واقعا میخواستمش!

از یقه اش گرفتم و ثابت نگه داشتمش و خیره به چشای وحشیش لب زدم:
نمیخوای...

دستش رو گرفتم و روی سینه ام گذاشتم و گفتم:
نمیخوای این بدن رو به نام خودت بزنی؟!

💫Drown your gaze👁Where stories live. Discover now