💫67👁

406 50 2
                                    


🍫مهران🍫

باورم نمیشد که من رو بخاطر عشق نگه داشته باشه!
فکر میکردم دنبال کسی هست که بتونه نیاز روانیش رو باهاش تامین کنه و خب اذیتش کنه و به نوعی سادیسم داره!

اونقدری توی فکر بود که متوجه ی نشستن طناب روی رونم نشدم.
یه دفعه تکون خوردم و از درد نالیدم.
ضربات بعدی رو بدون مکثی شد و قبل اینکه ناله کنم از مو هام گرفت و کشید و خیره به چشام با خشم لب زد:
هنوز یاد نگرفتی چجوری جلوم رفتار کنی...هنوز کله شقی و با همین کله شقیت سرت رو به باد میدی...

با دستش محکم به سینه ام چنگ انداخت که صورتم از درد جمع شد و یه آن سیلی بهش زد که نفسم رفت!
خیلی ضربه ی دستش سنگین بود و انگار از جنس آهن بود!

با حرص چسب رو از روی لبام کند که از درد کشیده شدن پوست لبم نالیدم.
از فکم گرفت و فشرد و خیره به لبام که کبود شده بود لب زد:
به یه شرطی بازت میکنم...

با حرص نگاهش کردم که نگاهش رو به چشام داد و پوزخندی زد و سرش رو جلو تر آورد و لباش مماس با لبام تکون خورد و گفت:
بدنت!

خیلی کفرم گرفت.
اما من دیگه آدم چوب خوردن از دست این غول بی شاخ و دم نبودم!
همیشه طاقت دردم کم بود و خیلی مراقب خودم بودم تا یه وقت مریض نشم و بخوام قرص و آمپول و سرم رو تحمل کنم!

اما باز هم نمیشد غرورم رو بزارم زیر پام و تن به خواسته اش بدم.
نمیخواستم خار بشم.
نمیخواستم بعد اینکه نیازش رو بر طرف کردم مسخره بشم.

با حرص و نفرت لب زدم:
حاضرم هر کاری کنم اما اون روزی رو نبینم که زیر بدنت بخوابم!

حالت چهره ای بی حس و چشاش ثابت روی صورتم بود اما گوش هاش سرخ شده بودن و رگ پیشونیش و گردنش باد کرده بود و نشون میداد خیلی عصبی شده و کفرش گرفته و اگه خودش رو کنترل نکنه خرخره ام رو میجوعه!

و همین هم شد و از گردنم گرفت و محکم فشرد و گفت:
زیاد داری ویز ویز میکنی دکی خوشگله...میلت نمیکشه؟!

حرصی خندید و ادامه داد:
چشم خودم رامت میکنم!

در حالی که داشتم خفه میشدم با بغض لب زدم:
دست از سرم بردار لعنتی...

مهلت نداد و لباش روی لبام کوبیده شد.
نمیبوسید!
تنها گاز میزد و میجویید و میبلعید!
تموم بدنم مور مور میشد و ضربان قلبم با انتهایی ترین حالت ممکنش میتپید!

وقت دست هام رو باز کرد خواستم تقلا کنم اما بدنم با همون بوسه وا داده بود!
دمای بدنم بالا بود و پلک هام سنگین شده بود و حرکاتم کند شده بود و انگار نخورده مست شده بود!

از بازوم گرفت و تا بخوام حرکتی کنم و از دستش فرار کنم روی تخت کوبیدم و از پشت روم خیمه زد و دم گوشم گفت:
انگار اربابت رو لایق نمیدونی تا بهش لذت بدی...

گازی از لاله گوشم زد و گفت:
اما اربابت تو رو لایق لذت میدونه...این بار رو بهت آبانس میدم فقط تو لذت میبری!

💫Drown your gaze👁Where stories live. Discover now