💫47👁

409 58 7
                                    

🎶مهیار🎶

توی آشپزخونه مشغول درست کردن یه نیمروی ساده برای شام بودم.
در خونه باز شد و شاهان وارد آشپزخونه شد.
رفت سمت یخچال و پارچ رو برداشت تا سر بکشه که یهو از دستش کشیدم و گفتم:
هی لیوان قحطی نیومده پسر که سر میکشی پارچ رو!

چشم غره ای بهم رفت و گفت:
من موندم بابام از چیه تو خوشش اومد...خیلی وسواسی...خیلی مقرراتی هستی...خیلی...

خنده ام گرفت از حرفش.
لیوان رو پر از آب کردم و گذاشتم جلوش و گفتم:
فکر نمیکنی اگه از همون اول توی لیوان آب میخوردی...الآن نیاز نبود غر بزنی و کارت رو توجیح کنی و الکی انرژی بسوزونی؟!

مهرداد با خنده وارد آشپزخونه شد و اومد سمتم و روی لبام رو بوسید و رو به شاهان گفت:
بگو ببینم تو کار و زندگی نداری میای به سوگلی من گیر میدی؟!

هوف کلافه ای کشید که مهرداد رو پس زدم و رفتم سمت شاهان و از دو طرف شونه اش گرفتم و گفتم:
ببینم حسودیت میشه بابات خاطرم رو خیلی میخواد؟!

شاهان برو بابایی گفت که خندیدم و مو هاش رو پخش کردم و گفتم:
چی میکشه اون شاه دوماد از دست شازده؟!خیلی حسودی شاهان!

شاهان با شنیدن کلمه ی شاه دوماد مستانه خندید و کلا خوشحال شد که من اون رو اینجور صدا زدم و بی اختیار بغلم کرد.
اولش شوکه شدم اما خوشحال بغلش کردم و نا محسوس روی مو هاش رو بوسه ای کاشتم.
مهرداد با لبخندی تلخ بهمون خیره شد.
هم میتونست خوشحال باشه از ارتباط خوبمون و هم ناراحت از نبود مادر شاهان توی خونه!

شاهان داشت میرفت سمت حموم که جلوش رو گرفتم و با چشمکی به مهرداد رو بهش لب زدم:
ببینم میتونی اون شاه دوماد رو بیاری تا ما هم باهاش آشنا بشیم؟!

شاهان ذوق زده به مهرداد نگاه کرد که مهرداد بدون مکثی سر تکون داد.

وقتی از آشپزخونه خارج شد.
مهرداد اومد سمتم.
از دو طرف پهلو هام گرفت و چسبوندم به خودش و روی گردنم رو بوسید و عطر تنم رو نفس کشید.
عاشق این کارش بودم و بی اختیار کل بدنم مست لذت میشد!
شروع به مکیدن گردنم کرد که بی اختیار آهی کشیدم.
دستش رو زیر شلوار برد و از باسنم چنگی گرفت.

لبام رو روی لباش کوبیدم و عمیق بوسیدم که ناگهان در حال باز شد.
تا به خواییم به خودمون بیاییم دیر شده بود و مادر شاهان وارد شد.
با پوزخندی به مهرداد نگاه کرد و با حقارت سر تا پای من رو برانداز کرد.
با کیفش نشونم داد و گفت:
بخاطر یه مرد کل زندگیمون رو آتیش دادی؟!بخاطر یه مرد من رو از خونه ات پرت کردی بیرون؟!بخاطر این که عین یه حیوون سرش رو انداخت و اومد تو زندگیمون زندگی بچه ات...

رگ های گردن و دست مهرداد به شدت متورم شده بود.
پوستش سرخ شده بود و اگه این وضعیت ادامه پیدا میکرد معلوم نبود چه اتفاقی برای حالش بیوفته!
حرفش نصفه موند وقتی کلمه ی حیوون بهم وصله داد!
چون مهرداد چنان سیلی خوابوند توی گوشش که افتاد روی زمین.
شاهان خیلی سریع از اتاقش بیرون اومد.
معلوم بود از حموم اومده چون مو هاش خیس بود و تنها شلواری تنش بود!
مهرداد با تموم وجودش داد کشید:
به چه حقی بدون اجازه ی من اومدی توی این خراب شده؟!به چه حقی به خودت اجازه دادی به کسی که عشقش صد شرف داره به عشق تو جلوی من...جلوی من توهین کنی؟!به چه حقی الهه؟!حیوون تویی و اون پسر عموی ولگردت که تو هر مجلسی دور و ور زن شوهردار...زنی که دیگه زن من نیست میگشت...

میون حرفش بود که یهو آوار زمین شد.
شاهان دویید تو اتاق و منم دوییدم تو آشپزخونه.
شاهان داروی فشارش رو آورد که من با لیوان بهش دادم.
وقتی قرصش رو خورد با خشم رو به الهه گفت:
گمشو بیرون...نفس...از این به بعد برای دیدن شاهان باید بیرون قرار بزاری...نفس...پات به داخل خونه ی من بیاد زندگی نداشته ات رو آتیش میدم...نفس...

شاهان دست مادرش رو گرفت و کشیدش بیرون و در رو بست.
به مهرداد کمک کردم بلند بشه.
شاهان با بغض اومد سمتش و بهم کمک کرد تا ببرمش رو مبل بشونمش.
دستم رو روی دست های لرزون مهرداد از خشم گذاشتم.
دستش رو سمت صورتم آورد و انگشتش رو روی صورتم کشید.
با اینکارش تازه متوجه وضع آشوب خودم شدم.
با صدای گرفته اش بخاطر داد لب زد:
دیدی تا اشکت رو دیدم چه حالی شدم؟!دیگه گریه نکن خواهش میکنم!

اشکم رو پاک کردم و لبخند تلخی زدم و گفتم:
خودمم نفهمیدم کی ریختن روی صورتم...تو دیوونه ای!

آروم و بی حال خندید و سرم رو روی سینه اش گذاشت و گفت:
دیوونه ی توام دیگه زندگی مهرداد!

شاهان تموم مدت داشت به مهرداد نگاه میکرد.
به نظر شوکه بود.
صداش زدم که چشم بهم دوخت.
لبخندی زدم و گفتم:
چیه گل پسر مگه دعوا ندیده ای؟!

آروم لب زد:
مادرم گرایش پدرم رو قبول نداره...پس یعنی گرایش منم قبول نداره دیگه!

تایید کردم و گفتم:
چیکار میکنی؟!بخاطر مادرت ولش میکنی؟!

یهو عصبی بلند شد و گفت:
من رو آیدن غیرت دارم هر کی بخواد جلوی راهمون وایسه بد میبینه!

💫Drown your gaze👁Where stories live. Discover now