💫131👁

306 32 0
                                    

🔱سزار🔱

روی گودی و چال کمرش رو بوسیدم و روش خیمه زدم و روی گردش و شونه اش رو بوسیدم که خندید و سرش رو برگردوند سمتم و با چشای خمارش لب زد:
نکنه چیزی توی آستین نداری که هی طولش میدی پیرمرد...درسته؟!

از پشت موهاش چنگی گرفتم و کشیدم که نالید و دم گوشش لب زدم:
مثه اینکه با مراعات کردن رابطه ی خوبی نداری توله ببر هوم؟!

خمار خندید و نوچی با شیطنت گفت که لبخندی زدم و گازی از بین دو کتفش گرفتم که صدای آخش بلند شد و تا خواست بلند بشه و چیزی بگه دست روی کمرش گذاشتم و مردونگیم رو روی ورودیش گذاشتم و بدون مکثی واردش کردم و از تنگیش آهی توی وجودم کشیدم و چنگی به ملافه ی روی تخت زد و سرش رو توی بالش فرو برد.
میدونستم درد زیادی رو داره تحمل میکنه و چون اولین بارشه هم به لگن فشار میاد و هم به ورودیش.
حتی وقتی هق زد و شروع به غرغرهای بی مفهوم کردن کرد تعجبی نکردم و آروم خندیدم و شروع به ناز کشی کردم.
جای جای بدنش هر جایی که به چشمم میومد رو بوسیدم و نوازش کردم و لب زدم:
شیششش...بوسه...بدنت رو شول کن گل پسر...بوسه...

با حرص مشتی به تشک زد و گفت:
پیرمرد وحشی...هق...پیرمرد بی تمدن...هق...

به حرف های بچگانه ای که بی منظور و بدون شیطنت هم نبود خندیدم و گازی از گوشش گرفتم و توی گردنش عمیق نفس کشیدم و گفتم:
اوممم...آخیشش پسرکم بوی گل شب بو میده...

کمی نرم شد و دست روی دستم که کنار سرش بود گذاشت و لب زد:
پس کل دنیای تاریکت رو خوشبو میکنه؟!

لبخندی با عشق روی لبام نشست و دم گوشش لب زدم:
قطعا حضورش هم دنیام رو روشن میکنه!

لبخندی زد که تپش قلبم روی دور تند رفت و دیگه صبری نکردم و ضربه هام رو به اوج رسوندم و اونقدری داغ و تنگ بود که چند دقیقه ای آتیش درونم خاموش بشه و کام بشم.
وقتی روش با آرامش خوابیدم و محکم بغلش کردم اونم فارغ از فشار و لذت غرق تاریکی شد!

💫Drown your gaze👁Where stories live. Discover now